کدام کوزه شکست آن روز؟ - خیام

نگاره اثر رضا بدرالسماء - تکنیک: گواش و آبرنگ
نگاره اثر رضا بدرالسماء - تکنیک: گواش و آبرنگ
بگو ستاره‌ی دردانه، در انزوای رصدخانه
کدام کوزه شکست آن روز، که با گذشتن نهصد سال
هنوز حلقه‌ی دستانش به دور گردن خیام است؟
-حسین صفا

بسم الله الرحمن الرحیم

حدود نهصد سال پیش، خیام نیشابوری فیلسوف، منجم، ریاضی‌دان و شاعر بزرگ ایرانی چشم از جهان فروبست. خیام همراه آثار ارزنده‌اش در حوزه ریاضیات، فلسفه و نجوم، میراث ادبی جاودانی نیز از خود به جا گذاشت که تا به امروز علاقه‌مندان به شعر و حکمت در سراسر دنیا از این خوان گسترده بهره‌مند شده‌اند و خواهند شد! مجموعه رباعیات خیام، در طول تاریخ دستخوش تغییراتی شده، اما با تمام الحاقات و کاستی‌هایی که در طول تاریخ بر سر این مجموعه ارزنده آمده، خوشبختانه امروز بیشتر رباعیات او که از مفهوم و خط فکری منسجم‌شان به همراه پژوهش تاریخی و ادبی قابل تشخیص‌اند، در دست ماست.

مهم‌ترین عنصر وحدت‌بخش رباعیات خیام مرگ‌اندیشی است. شاید حاصل تمام زندگی علمی و فلسفی خیام هم همین اندیشه مداوم به مرگ باشد. چنان که خود او می‌گوید:

ای دیده اگر کور نه‌یی گور ببین
وین عالم پر فتنه و پر شور ببین
شاهان و سران وسروران زیر گِل‌اند
روهای چو مه در دهن مور ببین

برخی از واژگان آنقدر در این رباعیات تکرار می‌شوند که می‌توان آنها را به عنوان نمادی با مفاهیم فراتر از معنای ظاهری بررسی کرد. یکی از این نمادها «کوزه» است. اگر در میان رباعیات خیام به دنبال کوزه بگردیم، خواهیم دید که این واژه در رباعیات خیام نقشی نمادین و کلیدی را در پازل مرگ‌اندیشی او ایفا می‌کند. خیام با استفاده از شباهت کوزه و انسان، به بیان مفاهیمی در رباعیاتش می‌پردازد. در این مقاله می‌خواهیم به بررسی ویژگی‌های این نماد و دلایل استفاده مکرر خیام از آن بپردازیم.


-فَإِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ تُرَابٍ

خیامبه خلقت تن انسان از خاک و بازگشت دوباره او به آن شاره می‌کند. این اولین وجه اشتراک تن انسان و کوزه است. هر دو از خاکند و خاک به خاک بازمی‌گردد. گل هر دو را کوزه‌گری سرشته و روزی زیبایی و کارآیی‌شان را از دست خواهند داد.

دی کوزه‌گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
و آن گل بزبان حال با او می‌گفت
من همچو تو بوده‌ام مرا نیکودار

عین حال این نکته در شعر خیام هست که تمام خاک‌های جهان روزی پادشاه و وزیر و زیبارویی بوده‌اند که مقام و منزلتی داشته‌اند و اکنون که جان در تن ندارند، خاکی شده‌اند که زیر پای ما لگدمال می‌شوند و از شأن و منزلت و ثروت و روی زیبای آنها هیچ اثری باقی نمانده است.

خاکی که به زیر پای هر نادانی است
کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانی است
هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانی است
انگشت وزیر یا سر سلطانی است

-از کوزه همان برون تراود که در اوست

کوزه خالی است. انسان نیز همچون کوزه‌ای خالی می‌ماند که ارزش و مقام او به چیزی‌ست که درون اوست. انسان خاکی همچون ظرفی‌ست که بدون مظروف خود چیزی جز مشتی خاک پست نیست. در جهان‌بینی خیام گرامی‌ترین چیزی که می‌تواند در کوزه باشد می ناب است و به تبع آن انسانی درون او سرشار از مستی و بیخودی باشد به سعادت واقعی دست یافته است. درباره این که مقصود خیام کدام شراب و کدام مستی است صحبت‌های بسیار شده‌است. آیا خیام این همه تلاش کرده تا به ما بگوید شراب انگور بخوریم و مست بشویم یا مقصود او چیز دیگری‌ست؟

هر راز که اندر دل دانا باشد
باید که نهفته‌تر ز عنقا باشد
کاندر صدف از نهفتگی گردد در
آن قطره که راز دل دریا باشد

نباید فراموش کرد که در ادبیات واژه‌ها و مفاهیم می‌توانند به صورت استعاری به مفهومی کاملا متفاوت از ظاهرشان به کار بروند. نادیده گرفتن صنایع ادبی و ظاهرگرایی در بررسی آثار ادبی اشتباهی‌ست که باعث تنزل آنها به یک مقاله و محدودیت ما برای درک مفاهیم می‌شود.

من می نه ز بهر تنگدستی نخورم
یا از غم رسوایی و مستی نخورم
من می ز برای خوشدلی میخوردم
اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم

اگر بخواهیم فارغ از نظر شخصی و تنها به استناد رباعیات به این مهم بپردازیم می‌توان گفت هر دو دیدگاه در مورد شراب و مستی در شعر خیام درست است. خیام درست مانند شاگرد معنوی‌اش، حافظ شیرازی از هر دوی این مفاهیم استفاده کرده و در برخی از رباعیات، به معنای عام کلمه نظر داشته و در برخی دیگر به عنوان استعاره، از شراب و مستی و... بهره برده‌است. این موضوع بحث ما نیست و صاحب‌نظران سخن‌های بسیار در این باره گفته‌اند. البته در هر دو صورت مقصود یک چیز است: این دنیای ناپایدار و فانی ارزش حرص زدن ندارد و انسانی سعادتمند است که از خودپرستی بیرون جهد و خودش را به نوای بربط و شادی و عشق و مستی(؟) بسپارد.

عمرت تا کی به خودپرستی گذرد؟
یا در پی نیستی و هستی گذرد؟
می نوش که عمری که اجل در پی اوست
آن به که به خواب یا به مستی گذرد


این دومین وجه اشتراک کوزه با انسان است. ارزش هر دو به آن چیزی‌ست که درون آنهاست و در نهایت همان چیزی که در باطن دارند، به ظهور می‌رسد؛ و چون هر دو فانی و توخالی‌اند، بهتر آنکه خود را از این خود فانی خالی کنند.

زان کوزهٔ می که نیست در وی ضرری
پر کن قدحی بخور بمن ده دگری
زان پیشتر ای صنم که در رهگذری
خاک من و تو کوزه‌کند کوزه‌گری

-خام بُدم، پخته شدم، سوختم

یکی دیگر از دلایلی که می‌تواند چرایی استفاده مکرر خیام از نماد کوزه را روشن کند، پختگی آن است. گِل خامی که در دست کوزه‌گر ورزیده شده، باید به آتشی سوزان برود و خوب پخته شود تا بتوان آن را کوزه نامید. انسان نیز به همین منوال به دنیا می‌آید و در رنج‌ها و آتش این دنیا پخته می‌شود. کوزه‌ای که در شعر خیام است، نماد پختگی است. خاکی از سر و پای نازنینان و پادشاهان جهان که پخته شده و درون او از بیخودی پر شده است. کوزه‌ای که شاید هیچ شاعری را به اندازه خیام به تفکر وا نداشته است.

هان کوزه‌گرا بپای اگر هشیاری
تا چند کنی بر گل مردم خواری
انگشت فریدون و کف کیخسرو
بر چرخ نهاده ای چه می‌پنداری

-این کوزه پیامی دارد

همانطور که گفتیم، تمام این نمادها تکمیل‌کننده بخشی از پازل مرگ‌اندیشی خیام است. در نهایت کوزه‌ با خیام رازی می‌گوید که به همین اندیشه برمی‌گردد:

از کوزه‌گری کوزه خریدم باری
آن کوزه سخن گفت ز هر اسراری
شاهی بودم که جام زرینم بود
اکنون شده‌ام کوزه هر خماری

این کوزه پس از پختگی کامل به خاموشی می‌رسد. این کوزه دیگر از خود توخالی‌اش سخن نمی‌گوید. او از عدم می‌گوید. از آنچه بر سرش آمده و او را به این خاموشی(که کمال اوست) رسانده! بی‌آنکه زبان داشته باشد مهم‌ترین رازش را به خیام می‌گوید. راز مرگ! این همان کوزه‌ایست که با گذشتن نهصد سال هنوز حلقه‌ی دستانش به دور گردن خیام است. این راز در یکی از زیباترین رباعیات او افشا می‌شود:

در کارگه کوزه‌گری بودم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه فروش؟

مرگ‌اندیشی مهم‌ترین درسی‌ست که می‌توان از این حکیم بزرگ آموخت. درسی که هر روز نیاز به مرور دارد. زندگی توام با مرگ‌اندیشی، عصاره‌ی آموزه‌های رباعیات خیام است.