اقیانوس

اقیانوس

شناخت انسان مانند شناخت اقیانوسی بزرگ است.
اقیانوس

اقیانوس

شناخت انسان مانند شناخت اقیانوسی بزرگ است.

خیام نیشابوری

خیام شهرت جهانی بسیار زیادی دارد. نخستین نسخه خطی عربی کتاب جبر و مقاله خیام به سال 1764 در هلند کشف شد. شهرت عمر خیام در میان مردم اروپا و آمریکا، بیش تر مرهون ترجمه رباعیات معدود اوست که سرشار از زیبایی و تفکر بنیادی حکیمانه و شاعرانه است.


اغلب خیام نیشابوری را به عنوان یکی از شعرای برجسته می شناسیم که رباعی هایش نه تنها زبانزد ایرانی ها که جهانیان است. اما حقیقت این است که شعر تنها زمینه ای نبود که خیام در آن چیره دستی می کرد. این شاعر بزرگ که در قرن پنجم هجری در شهر نیشابور دیده به جهان گشود و در زمان حکومت سلجوقیان می زیست، علاوه بر شعر، دستی بر ریاضیات و نجوم داشت و در این زمینه ها به اکتشافات مهم و قابل توجهی نیز رسید. از تاریخ تولد و وفات غیاث الدین ابوالفتح عُمَر بن ابراهیم خَیّام نیشابوری، تاریخ دقیقی در دست نیست اما در چند مقاله ای که در اواسط قرن ششم نوشته شده است، به صراحت از این دانشمند عالیقدر سخن به میان آمده است. همچنین در آثاری مانند چهارمقاله از نظامی عروضی و زندگی نامه خیام نوشته ی ابوالحسن علی بیهقی، می توان نام و رد پای خیام را مشاهده کرد که براساس همین شواهد، هم دوره این دو نویسنده بوده است.

فرازی از زندگینامه خیام نیشابوری

حکیم عمرخیام، ستاره شناس، ریاضیدان و شاعر قرن پنجم هجری با این که از نظر بیشتر مردم یک شاعر بی نظیر محسوب می شود اما خدمات زیادی را در حوزه های مختلف به ویژه ریاضیات و ستاره شناسی انجام داده است. با این وجود آنچه در طی صد سال اخیر مورد توجه علاقمندان واقع شده، درحقیقت بیشتر اشعار این شاعر بزرگ بوده است که به رباعیات خیام نیشابوری معروف است.

خیام در ۲۸ام اردیبهشت ماه سال ۴۲۷ هجری شمسی در نیشابور به دنیا آمد. پدرش ابراهیم، پیشه خیمه سازی داشت و به همین دلیل لقب خیام را یدک می کشید. سال ها بعد عمر خیام، تحصیل خود را در رشته فلسفه و ریاضیات آغاز کرد و به سرعت توانست در این زمینه به شهرت برسد. همین موضوع باعث شد تا جلال الدین ملک شاه از او دعوت کند تا روی طراحی یک تقویم جدید کار خود را آغاز کند. خیام بخش زیادی از عمر خود را صرف آموزش فلسفه و ریاضیات کرد. جالب این جا است که حتی نظریه هایی از مهارت او در پزشکی هم وجود دارد! این دانشمند عالیقدر در همان شهری که در آن به دنیا آمده بود، یعنی نیشابور درگذشت.

مجسمه خیام نیشابوری

دستاوردهای خیام نیشابوری در ستاره شناسی و ریاضی

حاصل تلاش های بی وقفه عمر خیام، تدوین جداول نجومی دقیقی بود که با حمایت های ملک شاه با عنوان الزیج الملکشاهی به دست آمد. البته این جداول تاکنون تغییرات بسیاری را متحمل شده اند و تنها جدول ۱۰۰ ستاره ثابت در میان آن ها بدون تغییر باقی مانده است. از سوی دیگر به نظر می رسد که تقویمی که خیام آن را تدوین کرد به منظور حفظ ماه های اصلی تقویم قدیمی ساسانیان ایجاد شده باشد. در تقویم ساسانیان نیز هر یک سال شامل ۱۲ ماه بود و هر ماه سی روز داشت. گفته می شود که در این تقویم هر ۱۲۰ سال یک بار یک سال، یک ماه اضافه داشت.

نظریات مهم ریاضی و هندسه، دستاورد دیگر خیام نیشابوری

در تقویم جلالی اما هر ۴ سال یک روز به روزهای سال اضافه میشود اما هر دوی این تقویم ها، بر اساس ۳۶۵ روز در سال محاسبه شده اند. خیام نیشابوری و همکارانش برای افزایش دقت تقویم جلالی محاسبات زیادی انجام دادند که از چند و چون آن ها اطلاعات دقیقی در دست نیست. اما به جز تقویم شمسی، فعالیت های خیام در زمینه مباحث ریاضی هم شهره آفاق است و تفاسیر او از عناصر اقلیدسی و رساله اش درمورد جبر اهمیت زیادی داشته و دارد.

آنچه در تفاسیر او آمده است، نشان می دهد که خیام قصد داشته تا معادلات درجه سه را حل کند و محاسباتش بر روی اصل پنجم اقلیدس نام او را برای همیشه در تاریخ به عنوان یک ریاضیدان برجسته به ثبت رسانده است. خیام نیشابوری تا آن جا پیش می رود که با اثبات اعداد حقیقی، زاویه دید جهانیان را نسبت به ریاضیات به چالش می کشد. او همچنین نظریات مهم و قابل توجهی نیز در هندسه به ثبت رسانده است. اصلی ترین بخش محاسبات او درمورد معادلات مربوط به مکعب است که پس از ارشمیدس، آن ها را با یک شیوه متفاوت حل کرد.


آثار خیام

شاید بیش ترین قلمی که خیام بر روی کاغذ به حرکت درآورده به خاطر ثبت و حل مسائل ریاضی و در برخی اوقات فلسفه بوده است . آن چه امروز از آثار خیام در دست ماست می توان بر چندین رساله در باب ریاضیات، موسیقی و نیز چندین رساله در باب حکمت اشاره نمود. این رسالات در مجموع 14 رساله به شرح زیر می باشد:

- القول علی اجناس الذی بالاربعد این مجموع 5 صفحه می باشد که در کتابخانه ای در ترکیه نگهداری می شود و درباره موسیقی است.
- رساله فی شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدوس. این رساله در سال 470 ه.ق نوشته و موضوع آن درباره هندسه می باشد.
- رساله قسمه ربع الدایره: یازده صفحه می باشد و موضوع آن درباره تقسیم ربع دایره و تحلیل آن به معادله درجه سوم و حل آن به وسیله قطوع مخروطی است.
- رساله فی البداهین علی مسائل الجبر و المقابله، درباره علم جبر است و پس از رساله فی قسمه ربع الدایره تدوین شده است.
- رساله فی الاحتیال لمعرقه مقداری الذهب و الفضه فی جسم مرکب منهما، این رساله درباره یافتن قیمت چیزهای مرصع بدون کندن جواهر از آن است. نام دیگر این رساله میزان الحکم است.
- ترجمه خطبه الغراء ابن سینا، این خطبه را خیام در اصفهان به سال 472 ترجمه نموده و موضوع آن در باب حکمت و فلسفه است.
- رساله فی الکون و التکلیف. در سال 473 ه . ق قاضی عبدالرحیم نسوی که خود شاگرد ابن سینا بود، نامه ای به خیام می نویسند و در آن از حکمت خداوندی به خلق و خصوصا انسان و تکلیف مردم به انجام عبادات سئوال می نماید و از مشهورترین دست نوشته های به جا مانده از خیام می باشد.
- ضروره التضاد فی العالم و الجبر و البقاء؛ این رساله پاسخ به سه سئوال است که در باب حکمت و فلسفه از خیام شده
- رساله الفیاء العقلی فی موضوع العلم اکلی؛ موضوع این رساله نیز در باب حکمت و فلسفه و موجودیت اشیاء می باشد.
- رساله در علم کلیات وجود؛ این رساله به "سلسله الترتیب" مشهور است و به پسر خواجه نظام الملک اهدا شده است.
- رساله فی الوجود؛ این رساله در باب فلسفه و حکمت است و به نام "رساله فی تحقیقات الصفات" معروف است.
- رساله جوابا "ثالث مسائل"
- رساله در کشف حقیقت نوروز؛ در برخی از متون از این رساله به نام "نوروزنامه" یاد شده است. هر چند که برخی این اثر را متعلق به شاگرد خیام دانسته اند

در این جا می توان به میزان رتبه علمی و تسلط و احاطه وی به علوم ریاضی و نیز حکمت و فلسفه پی برد و دریافت که ایران و ایرانی در دوره ای از زمان بر تارک آسمان علم و دانش چه خوش درخشیده اند و خیام را می توان یکی از درخشانترین این ستاره ها دانست.

خیام در عهد خود شهرتی در شاعری نداشته و او را به نام حکیم و فیلسوف شناخته اند اما بعدها رباعیات لطیف و فیلسوفانه وی شهرتی حاصل کرد و نام او را در شمار شاعران قرار دادند. وفات خیام را در سنین 509 و 517 ه. ق نوشته اند. در نیشابور نقاب در خاک کشید.


فهرست کوتاهی از اکتشافات ریاضی خیام

- تحقیق منظم علمی در طبقه بندی و حل معادلات درجه اول و دوم و بعضی از معادلات درجه سوم و چهارم به نحوی که در آن دوران بی سابقه بوده است.
- پژوهش در اصل توازی اقلیدس و تکمیل پاره ای از کاستیهای آن
- پژوهش در تعیین ضرایب دوجمله ای و کاربرد آن در تعیین ریشه تقریبی اعداد
- پژوهش در برابر نسبتهای کسری
- شناسایی نسبت ترکیب آلیاژی از دو فلز (طلا و نقره)

نمونه اشعار خیام


یک عمر به کودکی به استاد شدیم

یک عمر زاستادی خود شاد شدیم

افسوس ندانیم که ما را چه رسید

از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم خیام


 


در کارگه کوزه گری بودم دوش

دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش

هر یک به زبان حال با من گفتند

کو کوزه گر و کوزه خرو کوزه فروش 


 


اسرار ازل را نه تو دانی و نه من

وین حرف معما نه تو دانی و نه من

هست از پس پرده گفتگوی من و تو

چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من خیام


 


شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی

هر لحظه به دام دگری پا بستی

گفتا شیخا هر آن چه گویی هستم

آیا تو چنان که می نمایی هستی خیام


 


آن به که در این زمانه کم گیری دوست 

با اهل زمانه صحبت از دور نکوست 

آنکس که به جمگی ترا تکیه بر اوست 

چون چشم خرد باز کنی دشمنت اوست خیام


 


در هر دشتی که لاله زاری بوده است

آن لاله ز خون شهریاری بوده است

چو برگ بنفشه کز زمین می روید 

خالیست که بر رخ نگاری بوده است خیام


 


چون آب به جویباروچون باد به دشت 

روزی دگر از نوبت عمرم بگذشت 

هرگز غم دوروز مرا یاد نگشت 

روزی که نیامدست و روزی که گذشت


 


ای دل ز زمانه رسم احسان مطلب 

وز گردش دوران سرو سامان مطلب

درمان طلبی درد تو افزون گردد

با درد بسازو هیچ درمان مطلب خیام


 


تا کی غم آن خورم که دارم یا نه

وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پرکن قدح باده که معلومم نیست

کاین دم که فرو برم برآرم یا نه

                                                     

                                                                            

                                                                                

کدام کوزه شکست آن روز؟ - خیام

نگاره اثر رضا بدرالسماء - تکنیک: گواش و آبرنگ
نگاره اثر رضا بدرالسماء - تکنیک: گواش و آبرنگ
بگو ستاره‌ی دردانه، در انزوای رصدخانه
کدام کوزه شکست آن روز، که با گذشتن نهصد سال
هنوز حلقه‌ی دستانش به دور گردن خیام است؟
-حسین صفا

بسم الله الرحمن الرحیم

حدود نهصد سال پیش، خیام نیشابوری فیلسوف، منجم، ریاضی‌دان و شاعر بزرگ ایرانی چشم از جهان فروبست. خیام همراه آثار ارزنده‌اش در حوزه ریاضیات، فلسفه و نجوم، میراث ادبی جاودانی نیز از خود به جا گذاشت که تا به امروز علاقه‌مندان به شعر و حکمت در سراسر دنیا از این خوان گسترده بهره‌مند شده‌اند و خواهند شد! مجموعه رباعیات خیام، در طول تاریخ دستخوش تغییراتی شده، اما با تمام الحاقات و کاستی‌هایی که در طول تاریخ بر سر این مجموعه ارزنده آمده، خوشبختانه امروز بیشتر رباعیات او که از مفهوم و خط فکری منسجم‌شان به همراه پژوهش تاریخی و ادبی قابل تشخیص‌اند، در دست ماست.

مهم‌ترین عنصر وحدت‌بخش رباعیات خیام مرگ‌اندیشی است. شاید حاصل تمام زندگی علمی و فلسفی خیام هم همین اندیشه مداوم به مرگ باشد. چنان که خود او می‌گوید:

ای دیده اگر کور نه‌یی گور ببین
وین عالم پر فتنه و پر شور ببین
شاهان و سران وسروران زیر گِل‌اند
روهای چو مه در دهن مور ببین

برخی از واژگان آنقدر در این رباعیات تکرار می‌شوند که می‌توان آنها را به عنوان نمادی با مفاهیم فراتر از معنای ظاهری بررسی کرد. یکی از این نمادها «کوزه» است. اگر در میان رباعیات خیام به دنبال کوزه بگردیم، خواهیم دید که این واژه در رباعیات خیام نقشی نمادین و کلیدی را در پازل مرگ‌اندیشی او ایفا می‌کند. خیام با استفاده از شباهت کوزه و انسان، به بیان مفاهیمی در رباعیاتش می‌پردازد. در این مقاله می‌خواهیم به بررسی ویژگی‌های این نماد و دلایل استفاده مکرر خیام از آن بپردازیم.


-فَإِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ تُرَابٍ

خیامبه خلقت تن انسان از خاک و بازگشت دوباره او به آن شاره می‌کند. این اولین وجه اشتراک تن انسان و کوزه است. هر دو از خاکند و خاک به خاک بازمی‌گردد. گل هر دو را کوزه‌گری سرشته و روزی زیبایی و کارآیی‌شان را از دست خواهند داد.

دی کوزه‌گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
و آن گل بزبان حال با او می‌گفت
من همچو تو بوده‌ام مرا نیکودار

عین حال این نکته در شعر خیام هست که تمام خاک‌های جهان روزی پادشاه و وزیر و زیبارویی بوده‌اند که مقام و منزلتی داشته‌اند و اکنون که جان در تن ندارند، خاکی شده‌اند که زیر پای ما لگدمال می‌شوند و از شأن و منزلت و ثروت و روی زیبای آنها هیچ اثری باقی نمانده است.

خاکی که به زیر پای هر نادانی است
کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانی است
هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانی است
انگشت وزیر یا سر سلطانی است

-از کوزه همان برون تراود که در اوست

کوزه خالی است. انسان نیز همچون کوزه‌ای خالی می‌ماند که ارزش و مقام او به چیزی‌ست که درون اوست. انسان خاکی همچون ظرفی‌ست که بدون مظروف خود چیزی جز مشتی خاک پست نیست. در جهان‌بینی خیام گرامی‌ترین چیزی که می‌تواند در کوزه باشد می ناب است و به تبع آن انسانی درون او سرشار از مستی و بیخودی باشد به سعادت واقعی دست یافته است. درباره این که مقصود خیام کدام شراب و کدام مستی است صحبت‌های بسیار شده‌است. آیا خیام این همه تلاش کرده تا به ما بگوید شراب انگور بخوریم و مست بشویم یا مقصود او چیز دیگری‌ست؟

هر راز که اندر دل دانا باشد
باید که نهفته‌تر ز عنقا باشد
کاندر صدف از نهفتگی گردد در
آن قطره که راز دل دریا باشد

نباید فراموش کرد که در ادبیات واژه‌ها و مفاهیم می‌توانند به صورت استعاری به مفهومی کاملا متفاوت از ظاهرشان به کار بروند. نادیده گرفتن صنایع ادبی و ظاهرگرایی در بررسی آثار ادبی اشتباهی‌ست که باعث تنزل آنها به یک مقاله و محدودیت ما برای درک مفاهیم می‌شود.

من می نه ز بهر تنگدستی نخورم
یا از غم رسوایی و مستی نخورم
من می ز برای خوشدلی میخوردم
اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم

اگر بخواهیم فارغ از نظر شخصی و تنها به استناد رباعیات به این مهم بپردازیم می‌توان گفت هر دو دیدگاه در مورد شراب و مستی در شعر خیام درست است. خیام درست مانند شاگرد معنوی‌اش، حافظ شیرازی از هر دوی این مفاهیم استفاده کرده و در برخی از رباعیات، به معنای عام کلمه نظر داشته و در برخی دیگر به عنوان استعاره، از شراب و مستی و... بهره برده‌است. این موضوع بحث ما نیست و صاحب‌نظران سخن‌های بسیار در این باره گفته‌اند. البته در هر دو صورت مقصود یک چیز است: این دنیای ناپایدار و فانی ارزش حرص زدن ندارد و انسانی سعادتمند است که از خودپرستی بیرون جهد و خودش را به نوای بربط و شادی و عشق و مستی(؟) بسپارد.

عمرت تا کی به خودپرستی گذرد؟
یا در پی نیستی و هستی گذرد؟
می نوش که عمری که اجل در پی اوست
آن به که به خواب یا به مستی گذرد


این دومین وجه اشتراک کوزه با انسان است. ارزش هر دو به آن چیزی‌ست که درون آنهاست و در نهایت همان چیزی که در باطن دارند، به ظهور می‌رسد؛ و چون هر دو فانی و توخالی‌اند، بهتر آنکه خود را از این خود فانی خالی کنند.

زان کوزهٔ می که نیست در وی ضرری
پر کن قدحی بخور بمن ده دگری
زان پیشتر ای صنم که در رهگذری
خاک من و تو کوزه‌کند کوزه‌گری

-خام بُدم، پخته شدم، سوختم

یکی دیگر از دلایلی که می‌تواند چرایی استفاده مکرر خیام از نماد کوزه را روشن کند، پختگی آن است. گِل خامی که در دست کوزه‌گر ورزیده شده، باید به آتشی سوزان برود و خوب پخته شود تا بتوان آن را کوزه نامید. انسان نیز به همین منوال به دنیا می‌آید و در رنج‌ها و آتش این دنیا پخته می‌شود. کوزه‌ای که در شعر خیام است، نماد پختگی است. خاکی از سر و پای نازنینان و پادشاهان جهان که پخته شده و درون او از بیخودی پر شده است. کوزه‌ای که شاید هیچ شاعری را به اندازه خیام به تفکر وا نداشته است.

هان کوزه‌گرا بپای اگر هشیاری
تا چند کنی بر گل مردم خواری
انگشت فریدون و کف کیخسرو
بر چرخ نهاده ای چه می‌پنداری

-این کوزه پیامی دارد

همانطور که گفتیم، تمام این نمادها تکمیل‌کننده بخشی از پازل مرگ‌اندیشی خیام است. در نهایت کوزه‌ با خیام رازی می‌گوید که به همین اندیشه برمی‌گردد:

از کوزه‌گری کوزه خریدم باری
آن کوزه سخن گفت ز هر اسراری
شاهی بودم که جام زرینم بود
اکنون شده‌ام کوزه هر خماری

این کوزه پس از پختگی کامل به خاموشی می‌رسد. این کوزه دیگر از خود توخالی‌اش سخن نمی‌گوید. او از عدم می‌گوید. از آنچه بر سرش آمده و او را به این خاموشی(که کمال اوست) رسانده! بی‌آنکه زبان داشته باشد مهم‌ترین رازش را به خیام می‌گوید. راز مرگ! این همان کوزه‌ایست که با گذشتن نهصد سال هنوز حلقه‌ی دستانش به دور گردن خیام است. این راز در یکی از زیباترین رباعیات او افشا می‌شود:

در کارگه کوزه‌گری بودم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه فروش؟

مرگ‌اندیشی مهم‌ترین درسی‌ست که می‌توان از این حکیم بزرگ آموخت. درسی که هر روز نیاز به مرور دارد. زندگی توام با مرگ‌اندیشی، عصاره‌ی آموزه‌های رباعیات خیام است.


آشنایی با زندگی نامه مولانا


زندگینامه مولانا

 

حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی، در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد.پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است. در ادامه شما را با گزیده ای از زندگی نامه مولانا آشنا می کنیم.

زندگینامه مولانا:

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولانا، مولوی و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ یا وخش – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ – ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد بن محمد بن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می شده است.

 

القاب مولانا

در قرن های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

 

پدر او مولانا محمدبن حسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است.و نیز او را با لقب سلطان العلماء یاد کرده اند.بهاءولد از اکابر صوفیه واعاظم عرفا بودو خرقۀ او به احمد غزالی می پیوست.

 

وی در علم عرفان و سلوک سابقه ای دیرین داشت و از آن رو که میانۀ خوشی با قیل وقال و بحث و جدال نداشت و علم و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی می دانست و نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی،پرچمداران کلام و جدال با او از سر ستیز در آمدنداز آن جمله فخرالدین رازی بود که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت.

 

ازدواج مولانا

جلال الدین محمد در هجده سالگی با گوهر خاتون دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج نمود که حاصل این ازدواج سه پسر و یک دختر بود. پس از فوت پدرش بهاء ولد راه پدر را ادامه داده و به هدایت و ارشاد مردم عمر خود را سپری نمود.

 


 

مولوی و دوستدارانش :

مولانا طرفداران و هواخواهان بسیاری داشت. به گفته مورخان وقتی مجلس او برگزار می شد. جمعیت چنان زیاد بود که کوچه های اطراف هم مالامال از دوستداران او می شد. فقیهی چنان برگزیده و محبوب در میانه راه زندگی با شمس تبریزی آشنا می شود. شمس عارفی وارسته و درویشی دوره گرد که با همه اطرافیان مولانا متفاوت است. او همه معادلات مولوی را به هم می زند. وجود خداوند، عشق و عقل را با نگاهی متفاوت برای مولوی شرح می دهد.

 

مولانا و شمس تبریزی:

مولوی به گفته ها و حقایقی که شمس می گوید دل می بندد. از نگاه شمس همه چیز هستی را عشق است که هدایت می کند. عشق زیربنای خلقت است. خداوند عاشق بود پس خلق کرد. انسان هم باید عاشق پروردگار باشد به واسطه آیه تحبوا و تحبونهم. البته این طرز فکر در میان همه حلقه های عرفانی وجود داشته و دارد.

 

شمس اما با در هم شکستن خشکِ مذهبی در مولانا او را وارد دنیای متفاوتی از شناخت می کند. تاثیر شمس در زندگی مولوی چنان است که از یک فقیه و عالم دینی به عاشقی دل سوخته بدل می شود. نقطه عطف زندگی مولوی آشنایی و دلدادگی اش با شمس تبریزی است.

 

شمس خورشیدی بود که زندگی مولانا را روشن کرد و به آن گرما بخشید. چرا که به لحاظ شخصیتی مولوی را دگرگون ساخت. کسی که جز محراب و منبر جایی را نمی ستود به یک باره به رقص و سماع عاشقانه گراید. شمس وجود هر چه ناخالصی و کدورت است از او دور می کند. نه تنها مکتب فکری مولوی را تغییر داد بلکه او را به وجد و شور درآورد.

 


 

آثار کتبی مولانا را به دو قسمت ( منظوم و منثور ) می توان تقسیم کرد. 

 

آثار منظوم مولوی :

1- مثنوی: کتابی است تعلیمی و درسی در زمینۀ عرفان و اصول تصوف و اخلاق و معارف و مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب معروف شده. مثنوی از همان آغاز تألیف در مجالس رقص و سماع خوانده می شد و حتی در دوران حیات مولانا طبقه ای به نام مثنوی خوانان پدید آمدند که مثنوی را با صوتی دلکش می خواندند.

 

به مناسبت ذکر نی 18 بیت نخست مثنوی را نی نامه گفته اند. نی نامه حاوی تمام معانی و مقاصد مندرج در شش دفتر است به عبارتی همۀ شش دفتر مثنوی شرحی است بر این 18 بیت.

 

2- غزلیات: این بخش از آثار مولانا به کلیات یا دیوان شمس معروف گشته، زیرا مولانا در پایان و مقطع بیشتر آنها به جای ذکر نام یا تخلص خود به نام شمس تبریزی تخلص کرده. به احصای نیکلسن مجموعۀ غزلیات مولانا حدود 2500 غزل است. 

 

3- رباعیات: معانی و مضامین عرفانی و معنوی در این رباعیها دیده می شود که با روش فکر و عبارت بندی مولانا مناسبت تمام دارد ولی روی هم رفته رباعیات به پایۀ غزلیات و مثنوی نمی رسد و متضمّن 1659 رباعی است.

 

آثار منثور مولوی :

1- فیه ما فیه: این کتاب مجموعۀ تقریرات مولانا است که در مجالس خود بیان کرده و پسر او بهاءالدین یا یکی دیگر از مریدان یادداشت کرده. فیه ما فیه در موارد کثیر با مثنوی مشابهت دارد منتهی نسبت به مثنوی مفهوم تر و روشن تر است زیرا این اثر نثر است و کنایات شعری را ندارد.

 

2- مکاتیب: این اثر به نثر است و مشتمل بر نامه ها و مکتوبات مولانا به معاصرین خود.

 

3- مجالس سبعه: و آن عبارتست از مجموعۀ مواعظ و مجالس مولانا یعنی سخنانی که به وجه اندرز و به طریق تذکیر بر سر منبر بیان فرموده است.

 

آثار مولانا

 

وفات حضرت مولانا

در آن روز پر سوز، سرما و یخبندان در قونیه بیداد می کرد و دانه های نرم و حریرین برف در فضا می رقصیدند و بر زمین می نشستند. سیل پر خروش مردم پیرو جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی در این ماتم شرکت داشتند. افلاکی می گوید: «بسی مستکبران و منکران که آن روز، زنّار بریدند و ایمان آوردند» و چهل شبانه روز این عزا و سوگ برپابود

بعد چل روز سوی خانه شدند همه مشغول این فسانه شدند

روز و شب بود گفتشان همه این که شد آن گنج زیر خاک دفین

 

آری چنین بود زندگی مولانای ما، زندگی این خداوندگار بلخ و روم که برای وصول به عشق واقعی برای نیل به از خود رهایی در مقام فنا و بالاخره برای سیر تا ملاقات خدا که راه آن در فراسوی پله های حس و عقل و ادراک عادی انسانی است از زیر رواقهای غرور انگیز مدرسه و از فراز منبری که در بالای آن آدمی آنچه را خود بدان تن د رنمی دهد از دیگران مطالبه می کند، خیز برداشت و با حرکتی سریع و بی وقفه پله پله نردبان نورانی سلوک را یک نفس تا ملاقات خدا طی کرد. یک نفس اما در طول مدت یک عمر شصت و هشت ساله که برای عمر تاریخ یک نفس هم نبود.

 

سرانجام روح ناآرام جلاالدین محمد مولوی در غروب خورشید در پی تبی سوزان در روز یکشنبه پنجم جمادی الاخر سال 672 هـ قمری بر اثر بیماری ناگهانی که طبیبان از درمان آن عاجز گشتند به دیار باقی شتافت.

 

گلچین بهترین شعر های مولانا

ای عاشقــان ای عاشقـان پیمانه را گم کرده ام

 

درکنج ویران مــــانده ام، خمخــــانه را گم کرده ام

 

هم در پی بالائیــــان، هم من اسیــر خاکیان

هم در پی همخــــانه ام، هم خــانه را گم کرده ام

 

آهـــــم چو برافلاک شد اشکــــم روان بر خاک شد

آخـــــر از اینجا نیستم، کاشـــــانه را گم کرده ام

 

در قالب این خاکیان عمری است سرگردان شدم

چون جان اسیرحبس شد، جانانه را گم کرده ام

 

از حبس دنیا خسته ام چون مرغکی پر بسته ام

جانم از این تن سیر شد، سامانه را گم کرده ام

 

در خواب دیدم بیـــدلی صد عاقل اندر پی روان

می خواند با خود این غزل، دیوانه را گم کرده ام

 

گـــر طالب راهی بیــــا، ور در پـی آهی برو

این گفت و با خودمی سرود، پروانه را گم کرده ام

 

گردآوری: بیتوته


بزرگ مردی به نام جبار باغچه بان


بیوگرافی جبار باغچه بان، بنیان‌گذار مدرسه ناشنوایان

جبار باغچه بان

 

جبار باغچه بان

بیوگرافی جبار باغچه بان، بنیان‌گذار مدرسه ناشنوایان
میرزا جبار عسگرزاده معروف به جبار باغچه‌بان (۱۲۶۴، ایروان – ۴ آذر ۱۳۴۵، تهران) بنیان‌گذار نخستین کودکستان و نخستین مدرسه ناشنوایان ایران در تبریز است. او همچنین اولین مؤلف و ناشر کتاب کودک در ایران می باشد.
 
نام اصلی : میرزا جبار عسگرزاده

زمینهٔ کاری : مبتکر آموزش ناشنوایان در ایران، پایه گذار آموزش و پرورش پیش دبستانی و از پیشگامان شعر و ادبیات کودکان.

زادروز : ۱۲۶۴

ایروان, امپراتوری روسیه

فوت : ۴ آذر ۱۳۴۵تهران

فرزندان : ثمین باغچه‌بان . ثمینه باغچه‌بان و پروانه باغچه‌بان

زندگینامه

جبار عسگرزاده، معروف به جبار باغچه بان، در سال ۱۲۶۴ شمسی در ایروان، از ایالات قفقاز، به دنیا آمد. پدر و جد وی از اهالی تبریز بودند. پدرش قناد، معمار و مجسمه ‌ساز بود و در نقل داستانهای کهن و اشعار شاهنامه تبحر داشت. مادربزرگش، “بنفشه”، زنی باکفایت، طبیب محل و شاعره بود. این دو نقش مهمی در پرورش استعدادهای هنری و خلاقیت جبار داشتند. تحصیلات وی به شیوه سنتی و مکتبخانه‌ای بود. او در پانزده سالگی مجبور به ترک تحصیل شد و به حرفه ‌های پدرش روی آورد و در سال ۱۲۸۴ شمسی، به دلیل درگیریهای مذهبی، به زندان افتاد. در آنجا، هفته‌ نامه “ملانهیب” و سپس “ملاباشی” را می ‌نوشت و مصور می‌ کرد و به کمک همزنجیر و همبندش برای فروش به خارج از زندان می ‌فرستاد. زندان در افکار و معتقدات او تغییرات بنیادی پدید آورد و از آن پس، با عشق به آرمان صلح و انساندوستی، فعالانه وارد زندگی فرهنگی و اجتماعی شد. باغچه ‌بان در اواخر عمر، “جمعیت سلام” یا “گرامیداشت” را با نیت تشویق مردم به تجلیل از نیکوکاران در زمان حیاتشان، تأسیس کرد و جزوه “آدمی اصیل” را در این باره منتشر ساخت. وی سر انجام در سال ۱۳۴۵ درگذشت.

آغاز فعالیتهای ادبی

باغچه ‌بان تعلیم و تربیت زنان و کودکان را مهم می‌ شمرد و به رغم مخاطرات موجود، پنهانی به تدریس سرِخانه دختران می ‌پرداخت. از اولین آثار او برای کودکان داستانهای منظوم “قیزیللی یاپراق”(برگ زراندود) و “بایرامچیلیق”(مژده ‌رسانی عید) بوده است. این آثار، با نام جبار عسکرزاده، متخلص به عاجز، درسال ۱۲۹۰ شمسی در ایروان چاپ شد. وی، در همین اوان، با نوشتن مقالات و سرودن اشعار، همکاری خود را با روزنامه فکاهی “ملانصرالدین” آغار کرد و در سال ۱۲۹۱ شمسی به نشر هفته ‌نامه فکاهی “لک‌ لک” در ایروان پرداخت.

باغچه بان در ایران

میرزا جبار با آغاز جنگ بین ‌الملل اول و کشمکشهای خونین میان مسلمانان و ارامنه، ناگزیر به ترکیه مهاجرت کرد. در آنجا، ابتدا تحویلدار و سپس فرماندار شهر ایگدیر شد؛ ولی چندی بعد ناگزیر به قفقاز بازگشت. وی در سال ۱۲۹۷ شمسی، در شهر نوراشین، از توابع ایالت ایروان، مدرسه‌ای تأسیس کرد که به علت آشفتگی اوضاع دیر نپایید. در سال ۱۲۹۸ شمسی، بر اثر شدت گرفتن خونریزیها در قفقاز، با خانواده خود به ایران آمد.

باغچه ‌بان خدمات فرهنگی خود را، به عنوان معلم کلاس اول، در مدرسه “احمدیه” مرند آغاز کرد و دیری نگذشت که نحوه کار وی و پیشرفت شاگردانش جلب توجه نمود. اولین اثر او در ایران نمایشنامه “خرخر” بود که برای شاگردانش نوشت و در مدرسه اجرا کرد. در ایران زمان، امتیاز تأسیس یک دبستان دخترانه را گرفت؛ ولی، به سبب مخالفتهای متعصبان، موفق به افتتاح آن نشد.

اقدامات نوین آموزشی

میرزا جبار در سال ۱۲۹۹ شمسی، به جهت حسن شهرتش، بنا به دعوت رئیس فرهنگ آذربایجان، به تبریز رفت و در آنجا به کار خود ادامه داد. در این زمان، با روش تازه خویش نوشتن کتاب اول را برای کودکان آغاز نهاد. وی برای تدریس مواد گوناگون درسی، وسایل سمعی و بصری ساخت و کتاب الفبای آسان را برای تدریس فارسی به ترک‌ زبانان بزرگسال نوشت. او، با همکاری همسر و همکارش، “صفیه میربابایی”، به تدریس دختران در کلاسهای مخصوص نیز موفق شد. وی، در این زمان، “جمعیت حمایت معلمین” و “جمعیت تئاتر” را تأسیس کرد و نمایشنامه‌های انتقادی، از جمله “حیات معلمین” و “اِرکک خالاقیزی”(خاله ‌قزی‌ نَر)، را نوشت.

تأسیس باغچه اطفال و آموزش به ناشنوایان

باغچه ‌بان در سال ۱۳۰۳ شمسی، بنا به پیشنهاد رئیس فرهنگ آذربایجان، کودکستانی به نام “باغچه اطفال” در تبریز تأسیس کرد و نام خانوادگی خود را از عسگرزاده به باغچه‌ بان تغییر داد. وی، برای کودکان، بازیها و کاردستیهای جدید و تزئینات و صورتکهای گوناگون ساخت و شعر، سرود و نمایشنامه نوشت، و به یاری همسرش، که با موسیقی آشنا بود، در کودکستان نمایشهای آهنگین اجرا کرد.

باغچه ‌بان درسال ۱۳۰۵، با توجه به حالات یک کودک ناشنوا در “باغچه اطفال” به فکر تدریس به ناشنوایان افتاد و کار تدریس به کر و لالها را با سه پسر ناشنوا آغاز کرد. وی در آموزش ناشنوایان هیچگونه تجربه قبلی یا دسترسی به کتاب و مقالاتی در این باره نداشت. او، در پرتو تجربه شخصی، به نقش مهم حس‌ باصره و لامسه در آموزش زبان به ناشنوایان پی برد. صداهای زبان فارسی را به دو دسته حنجره‌ای(آوایی) و تنفسی(بی‌آوا) و هر یک از این دو گروه را به ممتد و غیر ممتد تقسیم کرد. وی “الفبای دستی گویا” را، که در نوع خود در جهان بی ‌نظیر بوده است، بر پایه ویژگی صداها و شکل حرفها ابداع کرد. در این الفبا، بر خلاف بعضی الفباهای دستی دیگر، از یک دست استفاده می ‌شد. این نشانهای دستی، ضمن اینکه کمک به لبخوانی بوده، وسیله‌ای برای تعلیم و اصلاح تلفظ نیز می باشد.

 

کودکستان شیراز و چند نمایشنامه انتقادی

باغچه ‌بان، به‌ رغم خدمات فرهنگیش، مجبور به ترک تبریز شد و در سال ۱۳۰۶ به دعوت رئیس فرهنگ فارس به شیراز رفت. در همان سال، “کودکستان شیراز”را تأسیس کرد و به نوشتن شعر، چیستان و نمایشنامه‌های گوناگون پرداخت که، از آن میان، مجموعه شعر زندگی کودکان و نمایشنامه “گرگ و چوپان” را در سال ۱۳۰۸ و نمایشنامه “پیروترب‌ و خانم‌ خزوک” را درسال ۱۳۱۱ خود مصور و چاپ کرد و وسایل و بازیهای گوناگونی برای پرورش حافظه، حواس و اندامهای تکلم ساخت. برنامه کودکستانش شامل ورزش، گردش در کوه و صحرا، تمرین رختشویی، تعلیم بنایی و خشت ‌زنی و مجسمه سازی و کار بافتنی و آداب معاشرت و غیره بود. در همین زمان، کار تئاتر را نیز ادامه داد و با همکاری “نصرالله شادروان”، چندین نمایشنامه انتقادی به صحنه آورد. از این رو می‌ توان گفت که در دهه اول قرن چهاردهم در ایران از نظر آغاز آموزش و پرورش ابتدایی و آموزش کودکان استثنائی و ایجاد فرهنگ و ادبیات کودکان برجستگی چشمگیری داشته ‌است.

از کارخانه سیگارپیچی تا اختراع سمعک استخوانی

در پایان سال ۱۳۱۱، باغچه ‌بان به تهران آمد. او قصد داشت مؤسسه‌ای برای پژوهشهای روانشناسی و تربیتی تأسیس کند که به دلیل نداشتن پشتیبانی مادی و معنوی از آن منصرف شد. در این ایام، ناگزیر مدت کوتاهی در یک کارخانه سیگارپیچی مشغول کار شد.

در آذر ۱۳۱۲، جبار، با چاپ اعلانی در روزنامه اطلاعات درباره آموزش ناشنوایان، اولین کلاس ناشنوایان را، در مطب دوستش، با یک شاگرد، دایر کرد. تعداد شاگردان به تدریج به پنج نفر افزایش یافت. در پایان سال تحصیلی، وزارت فرهنگ، با احساس رضایت از نتیجه آموزش ناشنوایان، ماهانه‌ای به مبلغ چهل تومان برای دبستان مقرر داشت و “دبستان کر و لالها” رسماً آغاز به کار کرد. در همان سال، باغچه ‌بان “تلفن گنگ” یا “سمعک استخوانی” را اختراع کرد و به ثبت رسانید. این سمعک وسیله انتقال صوت از طریق دندان به مرکز شنوایی است.

تأسیس جمعیت حمایت از کودکان کر و لال

در سال ۱۳۱۴، وزارت فرهنگ “دستور تعلیم الفبای” عسگر زاده را منتشر کرد که بعدها نیز از روش پیشنهادی در آن (روش باغچه‌بان)در کلاسهای دبستانی و بزرگسالان استفاده می‌ شد. درسال ۱۳۲۲، با کمک افراد خیر، “جمعیت حمایت کودکان کر و لال کور” را در تهران تأسیس کرد که در تیر ۱۳۲۳ به ثبت رسید و بعدها کلمه کور از عنوان آن حذف ‌شد. در بهمن همین سال، ماهنامه زبان را منتشر کرد و در آن روش تازه خویش را در اختیار آموزگاران کلاس اول گذاشت. کتابهای اول دبستان و کتاب “سرباز” را، با روش تازه، در همین سال منتشر کرد.

اولین گام در تربیت رسمی معلمان کودکان استثنائی

در اسفند ۱۳۲۸، اساسنامه و برنامه کامل و دقیق تحصیلات پنجساله ناشنوایان برای آموزش زبان و حرفه، روش شفاهی توأم با الفبای دستی گویا، به کوشش باغچه ‌بان، تهیه و به تصویب رسید. او، درسال ۱۳۳۰، “کانون کر و لالها” را پایه ‌گذاری کرد. در سال ۱۳۳۲، نخستین کلاس تربیت معلم ناشنوایان را، با همکاری دانشسرای مقدماتی، در آموزشگاه خود تأسیس کرد و بدین ترتیب، اولین گام در تربیت رسمی معلمان کودکان استثنائی برداشته‌ شد.

زبان مصور

در سال ۱۳۴۳، کتاب حساب را برای کودکان ناشنوا و روش آموزش کر و لالها را برای آموزگاران نوشت. در کتاب اخیر، ضمن توضیح صداهای زبان فارسی و روش آموزش تلفظ و لبخوانی، اصول‌ “زبان مصور” را به تفصیل شرح داده است. زبان مصور مجموعه علایم بصری است که با استفاده از آن می ‌توان ساختار زبان را به ناشنوایان آموخت. در همین زمان، “گاهنامه”، وسیله‌ای بصری برای آموختن چگونگی بلند و کوتاه شدن روزها، را ساخت.آموزشگاه باغچه ‌بان، در زمان حیات وی، از هر نظر گسترده و مجهز شد. با اجرای برنامه تربیت معلم ناشنوایان، مدارس و کلاسهای ویژه و هنرستانها و کلاسهای بزرگسالان(اکابر) و باشگاهها و مراکز پژوهشی و خدمات ویژه، از جمله دوره‌های تربیت رابط ناشنوایان در تهران و شهرستانها تأسیس شد و ناشنوایان به مراکز آموزش عالی راه‌ یافتند.

آثار و تألیفات

از کتابهای شعر و نمایشنامه و داستانهای کودکانه‌ باغچه ‌بان به زبان فارسی ۹ اثر به چاپ رسیده و از جمله آثار چاپ نشده او در این حوزه نمایشنامه آهنگین “مجادله دو پری” می باشد. همچنین در روشهای تدریس خواندن و نوشتن و آموزش ناشنوایان، سیزده اثر از وی منتشر شده‌ است.

 

آثار به جا مانده از جبار باغچه بان عبارتند از:

زندگانی کودکانه

گرگ و چوپان

پیر و ترب

خانم خزوک

دستور تعلیم الفبا

بادکنک

الفبای خود آموز برای سالمندان

پروانتین کتابی

الفبا

اسرار تعلیم و تربیت

الفبای باغچه بان

برنامه کار یکساله

علم آموزش برای دانشسرای مقدماتی

الفبای سربازان

کتاب اول ابتدایی

رباعیات باغچه بان

خیام آذری

درخت مروارید

روش آموزش کرولال ها

حساب

من هم در دنیا آرزو دارم

بازیچه دانش

آدمی اصیل

بابا برفی

مروری بر رباعیات آذری خیام

آثار او به زبان ترکی بالغ بر دوازده کتاب بوده که از آن میان، ترجمه رباعیات خیام، به نام رباعیات آذری خیام، ارزش خاصی دارد. رباعیات باغچه ‌بان، که در سال ۱۳۳۷ به چاپ رسید، آیینه افکار و فلسفه زندگی اوست.

وفات

سرانجام میرزا جبار عسگرزاده باغچه بان، پس از عمری تلاش در راه اعتلای فرهنگ ایرانی، در روز چهارم آذرماه سال ۱۳۴۵، در ۸۱ سالگی چشم از جهان فرو بست و به دیار باقی شتافت و در تهران به خاک سپرده شد. با مرگ او، کودکان استثنایی، دل سوزترین پدر خود را از دست دادند.

منبع : biographyha.com                 روحش شاد و یادش گرامی باد.

داستان تاریخی اعدام بابک خرمدین


روز قبل از اعدام،خلیفه با بزرگان دربارش مشورت کرد که چگونه بابک را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند وی را ببینند.

بنا بر نظر یکی از درباریان قرار برآن شد که وی را سوار بر پیلی کرده در شهر بگردانند.

پیل را با حنا رنگ کردند و نقش و نگار برآن زدند؛ و بابک را در رختی زنانه و بسیارزننده و تحقیرکننده برآن نشاندند و درشهر به گردش درآوردند.

پس ازآن مراسم اعدام بابک با سروصدای بسیار زیاد با حضور شخص خلیفه برفراز سکوی مخصوصی که برای این کار دربیرون شهر تهیه شده بود، برگزار شد.

برای آنکه همه‌ی مردم بشنوند ....

که اکنون دژخیم به بابک نزدیک میشود و دقایقی دیگر بابک اعدام خواهد شد، چندین جارچی در اطراف و اکناف با صدای بلند بانگ میزدند نَوَد نَوَد این اسمِ دژخیم بود و همه اورا میشناختند .
ابن الجوزی مینویسد که وقتی بابک را برای اعدام بردند خلیفه درکنارش نشست و به او گفت: تو که اینهمه استواری نشان میدادی اکنون خواهیم دید که طاقتت دربرابر مرگ چند است!

بابک گفت: خواهید دید.

چون یک دست بابک را به شمشیر زدند، بابک با خونی که از بازویش فوران میکرد صورتش را رنگین کرد. خلیفه ازاوپرسید: چرا چنین کردی؟ بابک گفت: وقتی دستهایم را قطع کنند خونهای بدنم خارج میشود و چهره‌ام زرد میشود، و تو خواهی پنداشت که رنگ رویم از ترسِ مرگ زرد شده است.. چهره‌ام را خونین کردم تا زردیش دیده نشود .

به این ترتیب دستها و پاهای بابک را بریدند . چون بابک برزمین درغلتید، خلیفه دستور داد شکمش را بدرد... پس از ساعاتی که این حالت بربابک گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا کند.
پس ازآن چوبه‌ی داری در میدان شهر سامرا افراشتند و لاشه‌ی بابک را بردار زدند، و سرش را خلیفه به خراسان فرستاد .


آخرین گفتار بابک چنین بوده است :
تو ای معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد استقلال طلبی ایرانیان را خاموش خواهی کرد من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود ..

تو اکنون که مرا تکه تکه میکنی هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهد داشت !

این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد .

من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند صدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده طغیان هستند مازیار هنوز مبارزه میکند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن گرامی را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند .

اما تو ای افشین . . . در انتظار
و بدینسان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود :
" پاینده ایران "

روز اعدام بابک خرمدین و تکه تکه کردن بدنش در تاریخ 2 صفر سال 223 هجری قمری انجام گرفت که مسعودی در کتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای ایرانیان بسیار مهم دانسته است اعدام بابک چنان واقعه‌ی مهمی تلقی شد که محل اعدامش تا چند قرن دیگر بنام خشبه‌ی بابک یعنی چوبه‌ی دار بابک در شهرِ سامرا که در زمان اعدام بابک پایتخت دولت عباسی بود شهرت همگانی داشت و یکی از نقاط مهم و دیدنی شهر تلقی میشد

برادر بابک یعنی آذین را نیز خلیفه به بغداد فرستاد و به نایبش در بغداد دستور نوشت که اورا مثل بابک اعدام کند.

طبری مینویسد که وقتی دژخیمْ دستها و پاهای برادر بابک را می‌بُرید، او نه واکنشی از خودش بروز میداد و نه فریادی برمی‌آورد. جسد این مرد را نیز در بغداد بردار کردند.


معتصم خلیفه عباسی، چنانکه نظام الملک در سیاست نامه خود می نویسد به شکرانه آنکه سه سردار مبارز ایرانی، بابک ، مازیار وافشین رو که هر سه آنها به حیله اسیر شده بودند به دار آویخته بود،مجلس ضیافتی ترتیب داده بود که در طول آن 3 بار پیاپی مجلس را ترک گفت و هربار ساعتی بعد برمی گشت.

در بار سوم در پاسخ حاضران که جویای علت این غیبت ها شده بودند فاش کرد که در هر بار به یکی از دختران پدر کشته این سه سردار تجاوز کرده است، و حاضران با او از این بابت به نماز ایستادند و خداوند را شکر گفتند. (تولدی دیگر-شجاع الدین شفا).

Image result for اعدام بابک خرمدین در کتاب

دیدگاه بزرگان درباره ی خوشبختی



اشکهای دیگران را بدل به نگاه های پر از شادی نمودن بهترین خوشبختی هاست. : بودا

انسان خوشبخت نمی شود. اگر برای خوشبختی دیگران نکوشد. : دوسن پیر

تا زمانی که ننگ و جنایت دوام دارد. هیچ ندیدن و نشنیدن برای من منتهای خوشبختی است. : میکل آنژ

خوشبختی توپی است که وقتی می غلتد به دنبالش می رویم

و وقتی توقف می کند به آن لگد می زنیم. : شاتوبریان

خوشبختی کالایی است که طبیعت آن را به قیمت بسیار گرانی به ما می فروشد. : ولتر


خوشبخت کسی است که دم را غنیمت می شمارد

و به خود می گوید من امروز خوشم تا فردا چه پیش آید. : ورایدن

در میان امواج در جاده های پر فراز و نشیب و در دریاها به دنبال خوشبختی می دویم.

در حالی که خوشبختی در اینجاست. : هوراس

دوری از مردم شریر دریچه سعادت و نیکبختی است. : بتهوون

ذخایری که انسان در وجود خود همراه دارد اساس و شالوده خوشی و نیکبختی است. : شوپنهاور

کسی که از چیز کمی خوشبخت نمی شود از هیچ چیز خوشبخت نخواهد شد. : اپیکور

همیشه به دنبال خوشبختی می روی و هیچ وقت به آن نمی رسی

همیشه خوشبختی را جلوی خود می بینی ولی همینکه دست می زنی که آن را بگیری می بینی که خیالی بیش نیست. : پیر لو

خوشبختی یعنی هماهنگی آمال ما با حوادث روزگار. : گوستاو فلوبر

بدبختی هرجایی است

با همه کس انس می گیرد و به هر خانه ای داخل می شود

اما نیک بختی مشکل پسند. زودرنج. دیریاب و بی وفاست. : نصرالله فلسفی

خوشبختی وجود ندارد و ما خوشبخت نیستیم

اما می توانیم این حق را به خود بدهیم که در آرزوی آن باشیم. : آنتوان چخوف

خوشبختی مانند پروانه ایست

اگر او را دنبال کنید از شما فرار می کند

ولی اگر آرام بنشینید روی سر شما خواهد نشست. : دیوید هیوم

دنیا اتاق انتظار سعادت است همه در این اتاق جمع می شوند

ولی به کمتر کسی اجازه ملاقات داده می شود. : نظام وفا

لذات جسمانی نه تنها مایه سعادت نیست

بلکه ممکن است موجب بدبختی هم بشود

زیرا بدن را ضعیف و عقل را مشوش می کند. : ارسطو


ایونینگ هرالد: به انسان تندرستی و ثروت بدهید

او هر دو را در جستجوی سعادت از دست خواهد داد. : ایونینگ هرالد

سعادت حکم ساعت را دارد که هر اندازه ساده تر باشد بهتر کار می کند. : شانفور

افرادی هستند که نور چشمی شانس و اقبالند

و هر وقت سقوط می کنند مانند گربه روی دو پا بر زمین می نشینند. : پییر دو کوبرتن

سعادت نیز مانند سیمرغ و کیمیا واقعا گوهری نایاب و اگر هم پیدا شود

مثل قوطی های خاتم مرکب است از هزار تکه های خرد

و رنگارنگ که سوار کردن آن ها کار حضرت فیل است. : محمدعلی جمالزاده

در روی زمین سعادتی بالاتر از یک عشق پاک و با دوام متصور نیست. : موریس مترلینگ

بسیاری از مردم خوشبختی را می جویند مانند کسی که کلاه خود را که روی سرش می باشد می جوید. : لناو

سعادت چیزی نیست که شما تجربه اش نمایید بلکه چیزی است که شما به خاطر میسپارید. : مارک تواین


افسوس! یگانه سوالی که هیچ کس نمی تواند پاسخی به آن بدهد این است: سعادت چیست ؟ : برادلی

چه سعادت بیاید و چه نیاید. آدمی باید سعی کند خود را از سعادت بی نیاز گرداند. : جرج الیوت

غنچه خوشبختی در جای تاریک و بی صدا و گودی پنهان است

که بسیار نزدیک به ماست ولی ما کمتر از آنجا می گذریم و آن دل خود ماست. : موریس مترلینگ

دنبال سعادت برو سعادت از تو خواهد گریخت

با دل و جان به کار خودت بپرداز

وقتت را برای مقصود به کار بر

از جاده خودبینی و شهوت یعنی نفس بیرون بیا و دنبال چیزی برو که از نفس بالاتر است

آنگاه هنگامی که به گذشته ات فکر کنی. خواهی دید که تو خوشبخت بوده ای. : پروفسور جود

من دیده ام که درجه سعادت اشخاص مربوط به اراده و میل خود آن هاست. : آبراهام لینکلن

فرق بین سعادت و خردمندی این است که آنکه خود را خوشبخت می انگارد

واقعا خوشبخت است ولی آن که خود را از همه خردمندتر می انگارد از همه نادان تر است. : کولتون

سعادت نتیجه زندگانی عقلانی است. : باروخ اسپینوزا

به محض اینکه از خود سؤال کردی خوشبختم یا نه. سعادت تو را ترک خواهد کرد. : جان استوارت میل

خوشبختی یگانه چیزی است که می توانیم بی آنکه خود داشته باشیم دیگران را از آن برخوردار سازیم. : کارمن سیلوا

یگانه راه برای افزودن خوشبختی بر روی زمین آن است که تقسیمش کنیم. : پول شرر

خوشبخت کسی است که دم را غنیمت می شمارد

و به خود می گوید : من امروز خوشم تا فردا چه پیش آید. : جان درایدن

سعادت عادت است. آن را پرورش دهید. : آلبرت هوبارد


سعادت آن است که انسان دنیا را همان طور که آرزو می کند ببیند. : کورنور

ای مردم چرا سعادت را در خارج می جویید ؟ سعادت درون خود شماست. : بیوسئوس

بشر خلق نشده است که سعادتمند باشد. : ساموئل جانسن

هرگاه سعادت در این جهان به کسی روی آورد. تصادفا روی می آورد

ولی اگر کسی آن را هدف قرار دهد هرگز آن را به دست نخواهد آورد. : هوتورن

هیچ کس به آن اندازه که تصور می کند بدبخت و یا خوشبخت نیست. : لارشفوکو

اگر کسی بخواهد فقط خوشبخت باشد به آسانی می تواند به منظور خود برسد

ولی عیب کار در اینجاست که ما می خواهیم خوشبخت تر از دیگران باشیم

و رسیدن به این منظور همیشه دشوار است

زیرا ما همیشه تصور می کنیم دیگران از ما خوشبخت ترند. : شارل دو مونتسکیو


راز سعادت در این است که کاری که به تو واگذار شده دوست بداری. : هاتسن

آنچه جهان به ما می دهد و آنچه خوشبختی نام دارد بازیچه تقدیر بیش نیست فقط آنچه در ماست از ماست. : لاوات


سعادت در این نیست که چقدر توانگریم

بلکه در آن است که چقدر از آنچه در اختیارمان است استفاده می کنیم. : اسپورجن

دست طبیعت در هر دل پاکی این حس شریف را گذاشته است

که او به تنهایی خوشبخت نمی تواند شود
و باید سعادت خود را در سعادت دیگران بجوید : گوته


Image result for خوشبختی از دید بزرگان