حال عجیبی بود. سرش به شدت تب داشت و
بدنش به شدت ضعف ولی همچنان با چشمهای نیمهباز به پشت فنسها چشم دوخته بود. مثل
دیروز، مثل پریروز، مثل هفتهٔ پیش و ماه پیش و دو ماه پیش. دو ماه پیش هنوز یک
تازهوارد سردرگم و گیج بود و هنوز موقع دعوا بر سر غذا پایش را گاز نگرفته بودند و
حتی بعد از گازگرفتگی و تا همین هفتهٔ پیش هنوز رمق خیلی بیشتری داشت. آرزویش این
بود که این در باز شود و بتواند یک دل سیر بدود با اینکه بدنش آنقدر بیرمق بود که
مطمئن نبود اگر همین الان این در باز میشد آیا میتوانست قدم از قدم بردارد. شاید
هم آرزو میکرد یک خانهٔ خوب داشته باشد ولی نه، کدام خانه؟ او اصلاً نمیدانست خانه
چیست، امنیت چیست، خواسته بودن چیست، به جایی تعلق داشتن چیست... این چیزها برایش
تعریف نشده بودند. از وقتی به دنیا آمده بود فقط درد بود و فرار و گرسنگی و تشنگی
و خستگی و دربدری... هر جا میرفت کسی او را نمیخواست مثل تمام سگهای آواره و دربدر
دیگر. همه میخواستند او نباشد، دور شود، گم شود اصلاً گم به گور شود تا روزی که به
اینجا آورده شد و شد یکی از هزار تا سگ پشت فنسها که همگی به آن سوی فنسها چشم
دوخته بودند. جایشان آنقدر تنگ بود که احساس خفگی میکردند و گاهی کوچکترین حرکتی
باعث اصطکاک میشد.
دو ماه بود که دیگر فرار نمیکرد. پشت
این فنسها خشک شده بود. گوشهایش از این همه سر و صدا زنگ میزدند. زندگیاش شده بود
خوابیدن و به آن طرف فنسها چشم دوختن... خیلیها مدت خیلی بیشتری آنجا بودند یک سال
یا حتی دو سال.... ولی بعضیها هم بعد از او آمده بودند و دوام نیاورده بودند. همین
دو هفته پیش وقتی از خواب بیدار شد متوجه شد که بدن دوستش که در کنار او میخوابید،
کاملاً سرد شده است. چند ساعت بعد پیکر بیجان او را به آن طرف فنسها بردند. چه
لحظهٔ غمانگیزی بود. آیا او دوام میآورد؟ همه چیز داشت جلوی چشمانش تیره و تار
میشد. فنسها و زمین و آسمان پشت فنسها، همهٔ آن هزار تا سگ اسیر ناخواسته و دربدر
بزرگ و کوچک مثل خودش که چیزی جز درد و تنهایی و غربت و ناخواسته بودن در زندگیشان
تجربه نکرده بودند. پلکهایش روی هم افتادند و زیباترین تصویری که در عمرش دیده
بود، جلوی چشمانش ظاهر شد. فرشتهای که گاهی به آنجا میآمد و بر سر او و بقیهٔ
زندانیان دست نوازش میکشید. بر سر این فرشته، رقابت شدیدی بین همهٔ سگها وجود داشت
آخر این تجربهٔ اول همهٔ آنها از محبت یک موجود دوپا بود و مگر این محبت به این
مفتیها به دست میآمد که از آن بگذرند؟ آنها بیشتر از هر چیز در این زندگی داغون
سگیِ سراسر کمبود، محبت میخواستند و حاضر نبودند به هیچ قیمتی از آن بگذرند ولی
امروز و در این لحظهٔ ناب عجیب دیگر رقابتی در کار نبود. برای اولین بار در
زندگیاش همه چیز همانطور بود که باید باشد. فرشته هم فقط مال خودش بود. فقط سر او
را نوازش میکرد و او دمش را تند و تند برایش تکان میداد. اصلاً انگار هیچ کس دیگر
جز او در این زندان نبود. در باز شد و او همراه فرشته به آن طرف فنسها دوید. توی
گوشش دیگر هیچ صدایی نبود... آسمان صاف صاف بود، نه سرد و نه گرم. پایش زخمی نبود.
نه سرش تب داشت و نه بدنش ضعف.... او داشت میدوید و تمام درها یکی یکی جلویش باز
میشدند... این دویدن کجا و آن دویدنهای فرار کجا؟ نه، دیگر فراری در کار نبود. او
آزاد بود، آزاد از ترس و درد و گرسنگی و تشنگی و تنهایی و غم و حسرت، آزادِ آزاد
...
صبح روز بعد، فرشته به طرف فنسها آمد
ولی همانجا میخکوب شد... همه داشتند برایش بالا و پایین میپریدند غیر از یکی از
عزیزدردانههایش که بیجان و خشکیده با چشمهای نیمهباز در آنجا افتاده بود. اشکی از
چشمانش چکید. او حسرت باز شدن این در و دویدن تا سر مرگ را در چشمان عزیزدردانهاش
دیده بود. آیا میتوانست از آن نگاه پشت پلکهای نیمهباز بخواند که دوست مهربانش عصر
روز قبل در هذیان مرگ از این در بیرون رفته و یک دل سیر سیر با او دویده بود؟
دوستان عزیز، در همین لحظه هزاران سگ
در پناهگاهها و سولههای کشورمان به فنسها چشم دوختهاند و حسرت لحظهای را می کشند
که فرشتهای از راه برسد و آنها را با خودش ببرد. شهرداریها مجوز رهاسازی این
فرشتگان را نمیدهند چون مردم بیشتر مناطق، زندگی با فرشتگان را بر نمیتابند! از
طرف دیگر، زندگی این حیوانات در جادهها و بیابانها هم به گرسنگی، تشنگی، بیماریها
و تصادفات محدود میشود. تنها چیزی که میتواند این مهربانان را از این وضعیت بد و
آن وضعیت بدتر نجات دهد، آن است که خانوادههای مهربان پا پیش بگذارند و سرپرستی
آنها را قبول کنند.
هر کدام از این موجودات خارقالعاده،
قصهٔ بیانتهای عشق و معرفت و وفا هستند که در فصل درد و ناامیدی و حسرت ماندهاند.
هر کدام یک دنیای کشف نشدهاند، پر از شوق و شور، پر از حسرت دوست داشتن و دوست
داشته شدن. اگر این موجودات سراپا عشق، لایق داشتن یک خانهٔ گرم و قلبی که برایشان
بتپد نیستند، چه کسی لایق آن است؟
لطفاً مهرتان را از این فرشتهها دریغ
نکنید. اگر باغ یا کارگاه یا حیاط یا خانهٔ مناسبی دارید و میتوانید به یک یا چند
تای آنها یک زندگی مناسب همراه با محبت و امنیت بدهید، سرپرستی آنها را قبول کنید
و به آنها نشان بدهید زندگی فقط درد و ترس و گرسنگی و دربدری و ناخواسته بودن و
چوب و سنگ و تفنگ و سم نیست. مطمئن باشید آنچه میدهید در برابر آنچه دریافت میکنید
حتی با «هیچ» برابری نخواهد کرد...نگذارید این داستانهای معرفت و وفا ناخوانده و
ناشنیده پشت این فنسهای شلوغ یا در حال فرار و گرسنگی و تشنگی و بیماری و درد در
جادهها و بیابانهای بیرحم و عاطفه به پایان برسند...
تالین ساهاکیان
پاورقی:
عکس از پناهگاه پردیس مشهد است که
۱۸۰۰ سگ بینوا در آن بیصبرانه منتظر فرشتهای هستند که بیاید و آنها را به روزهای بهتر
ببرد، روزهای خوبی که آنها هرگز ندیدهاند و تعداد زیادی از آنها در حسرت آن، نفس
آخر را کشیدهاند. آیا ممکن است شما آن فرشته باشید قبل از آنکه برای بقیه هم دیر
شود؟
طوبی آزموده در ۱۲۵۷ شمسی در خانوادهای از طبقه متوسط در تهران به دنیا آمد. پدر وی میرزا حسن خان سرتیپ فردی باسواد و ارتشی بود. وی در خانه نزد آموزگاران سرخانه به تحصیل پرداخت و بعد از ازدواج نیز نزد معلمان خصوصی به آموختن فارسی و فرانسه و عربی ادامه داد. در ۱۴ سالگی به ازدواج مردی نظامی درآمد اما زود جدا شدند. آزموده پس از جدایی چند سال درس خواند و به آموختن علوم مختلف مشغول شد.
او دبستان ناموس را در ۱۲۸۶ شمسیدر تهران با مشقات فراوان و مخالفتهای بسیار تأسیس کرد. آزموده این مدرسه را با پشتکار و مبارزه حفظ کرد و در سال ۱۳۰۷ نخستین دبیرستان دخترانه تهران را نیز تأسیس نمود.
در سالهای پس از انقلاب مشروطه باسواد شدن زنان و تحصیل علم دختران از مهمترین خواستههای جنبش زنان ایران بود و اینچنین بود که تلاشها برای تأسیس مدرسه دخترانه آغاز شد. طوبی آزموده به تأسیس مدرسه و آموزش دختران همت گماشت و مدرسه جدیدی را تحت عنوان دبستان دخترانه ناموس در سال ۱۲۸۶ در خیابان شاهپور (حافظ فعلی) و نزدیک چهار راه حسنآباد تأسیس کرد و به این سبب، نام او ماندگار شد. او توانست در مدتی کوتاه تعداد مدارس دخترانه را به شش دستگاه برساند و در سال ۱۲۹۳، یعنی ۸ سال پس از تأسیس اولین مدرسه، ۳۴۷۴ دختر دانشآموز را جذب این مدارس کند. آزموده، این مدارس را به صورت یکی از مهمترین و مجهزترین مدارس متوسطه کامل و کانون پرورش دختران متجدد درآورد. به عبارت دیگر اگر میرزا حسن رشدیه بنیانگذار مدارس کنونی پسرانه است، طوبی آزموده را نیز باید بنیانگذار مدارس دخترانهٔ کنونی دانست.
مدرسه ناموس
اولین مدرسهٔ دخترانه توسط بیبیخانم استرآبادی (وزیرف) به نام دبستان دوشیزگان در ۱۲۸۵ شمسی (یک سال قبل از مدرسهٔ ناموس) در تهران تأسیس شد. اما به دلیل حملات بسیاری که به آن شد، این مدرسه تنها برای مدت کوتاهی پابرجا بود. در نتیجه طوبی آزموده دست به کار شد و مدرسهای را در منزل شخصی خود تأسیس کرد.
آزموده در شرایطی زنگ مدرسهٔ ناموس را در خانه خود در خیابان سنگلج، به صدا درمیآورد که شیخ فضلالله نوریفتوا داده بود که «تأسیس مدارس دختران مخالف با شرع اسلام است».
مدرسهٔ ناموس چند سال بعد از تأسیس به خیابان فرمانفرما و بعد از آن به محل بزرگتری در خیابان شاهپور (حافظ فعلی) منتقل شد. در این زمان مدرسهٔ ناموس به قدری توسعه یافته بود که به صورت یکی از مهمترین و مجهزترین مدارس متوسطه تهران درآمد و تا پایان دوره دبیرستان آموزش دختران را تأمین میکرد، به طوری که در ۱۳۰۷ شمسی اولین گروهِ دیپلمهٔ مدرسهٔ ناموس فارغالتحصیل شدند. سری اول فارغ التحصیلان این مدرسه شامل توران آزموده، فخرعظمی ارغنون، بیبیخانم خلوتی، گیلان خانم، فرخنده خانم و مهرانور سمیعی بودند.
آزموده علاوه بر دایر کردن مدارس دختران، کلاسهای اکابر را نیز جهت جذب زنان مسن تر دایر کرد. مردانی که در این فعالیتها به وی کمک میکردند، عبارت بودند از: سیدجوادخان سرتیپ، حسن رشدیه، نصیرالدوله و ادیب الدوله. طوبی آزموده همسر برادر حسن رشدیه بود و به پاس جبران کمکها و هدایتهای رشدیه نسبت به امر تأسیس مدرسه، در نظامنامه مدرسه مقرر داشته بود که برای همیشه و تا هر زمان که مدرسهٔ ناموس پابرجاست، یکی از دختران خاندانِ رشدیه میتواند در آن تدریس کند.
طوبی آزموده برای خنثی کردن مخالفتها و تبلیغات سنتگرایان امثال شیخ فضلالله نوری و عامهٔ مردم، شیوههای مختلفی استفاده میکرد. او مشخص کرده بود کتابهای مذهبی و قرآن را در همهٔ کلاسها تدریس کنند. همینطور عبارات و کلمات قصار بزرگان دین با کمک دو تن از شاگردانش بر دیوارهای مدرسه را برای توجه هر چه بیشتر مردم نصب میکرد. او با ترتیب دادن مجالس روضهخوانی یک یا دو بار در سال تبلیغات مغرضانهٔ مخالفان تحصیل دختران را خنثی میکرد. به این شکل مدرسه دخترانهٔ ناموس توانست پابرجا بماند.
مدرسهٔ ناموس به گفتهٔ آماری که در نشریهٔ شکوفه در سال ۱۳۲۹ شمسی به چاپ رسید، ۱۸۵ دانش آموز داشت که با گرفتن شهریه از خانوادههای مرفه تعداد ۵۰ نفر بدون شهریه تحصیل میکردند.
درگذشت
طوبی آزموده در اول مهر ۱۳۱۵ شمسی در سن ۵۸ سالگی در تهران درگذشت. بعد از مرگ او، مدرسهٔ ناموس تا سالها توسط طوبا مشکوه نفیسی مدیریت شد و در سال ۱۳۱۹ شمسی به وزارت فرهنگ واگذار شد. نام مدرسهٔ ناموس بعدها به دبیرستان شهناز تغییر کرد.
ناصرالدینشاه یکی از عجیبترین شاهان تاریخ ایران و بیاغراق جهان است! او در پنجاه سال پادشاهیاش مجموعهای از عجیبترین رفتارهای حکومتی و شخصی داشت که تأثیراتش تاکنون ادامه دارد. زندگی خصوصی ناصرالدینشاه و حرمسرای او بهعنوان یکی از مشهورترین حرمسراهای تاریخ نامبرده میشود اما نام او تنها با نام یک زن عجین شده است: جیران! این عجین شدن زمانی عجیبتر میشود که بدانیم او در طول زندگیاش یکی از معروفترین و اسرارآمیزترین حرمسراهای تاریخ را داشت و تا زمان ترورش به دست میرزا رضای کرمانی و به اعتبار سخن عینالدوله، ۱۱۲ زن عقدی و صیغهای داشت. این روزها و همزمان با پخش سریال جیران آخرین ساخته حسن فتحی از شبکه نمایش خانگی، بار دیگر نام شاه شهید و سرگذشت سوگلی حرمسرایش یعنی جیران موردتوجه بسیاری از ایرانیان قرارگرفته است.
در ادامه نگاهی داریم به زندگی جیران با نام اصلی خدیجه خانم تجریشی، سوگلی حرمسرای ناصرالدینشاه.
جیران که به ترکی به معنای غزال است، لقبی است که ناصرالدینشاه به زن محبوب خود یعنی خدیجه خانم تجریشی داد. خدیجه خانم تجریشی که به نام فروغالسلطنه نیز معروف بود، دختر باغبانی به نام محمدعلی بود. خانواده او از اهالی تجریش و قریه کوهسار بودند. جایی که در آن زمان خوش آبوهواییاش زبانزد خاص و عام بود. او بااینکه در خانوادهای کاملاً معمولی و روستایی بزرگ شده بود، روحیهای جسور، کنجکاو و بلندپرواز داشت. از ویژگیهای شخصیتی ذکر شده درباره جیران میتوان به علاقه بیحدوحصر او به سوارکاری اشاره کرد. در آن سالها که عمده زنها به کارهای خانه مشغول بودند و سوارکاری و شکار برای دختران چندان رواج نداشت، خدیجه تجریشی مدام به اسبسواری میرفت و نقل است که لباس و چکمه مردانه میپوشید و روبندهاش را به گرد سر میپیچید و بسیار چالاک اسبسواری میکرد و به شکار میپرداخت.
تصویر واقعی جیران
تصویر بالا به عنوان تصویر واقعی جیران منتشر شده اما نسبت به صحت آن اطلاع دقیقی در دست نیست*
همین شیفتگی جیران به شکار و رفتار ِ خارج از عرف زمانهاش یکی از دلایل دلبستگی ناصرالدینشاه به او بود و البته به اینها باید زیباییاش را نیز اضافه کرد که در همان لحظه نخست دلِ شاه شهید را برد و به خاطر درشتی و زیبایی چشمانش، شاه به او لقب جیران داد. درباره نحوه آشنایی ناصرالدینشاه با جیران و اولین دیدار عاشقانه آنها چند نقلقول تاریخی وجود دارد که نگاهی به آنها میاندازیم.
اولین دیدار ناصرالدینشاه و جیران
در کتاب اعلمالسطلنه (تقی دانشور) نحوه ملاقات ناصرالدینشاه با جیران به این صورت ذکر شده است:
«شاه روزی در اطراف شمیران و تجریش سواره به شکار بلدرچین رفته بود. غفلتاً چند بلدرچین روی درخت توتی پریدند و شاه برای زدن آنها زیر درخت توت رفت. دختری دهاتی بالای درخت رفته و مشغول خوردن توت بود. دخترک اعتنایی به شاه نکرد. ولی شاه فریفته جمال دختر دهاتی شد و بر سبیل مزاح خطاب به وی گفت: دختر! زن من میشی؟ دخترک شانههایش را بالا انداخت و بدون آنکه بداند طرف صحبتش شاه مملکت است، گفت: تو که داخل آدم نیستی. من زن شاه میشم! و بعد با لفظ برو گم شو! مکالمه را تمام شده حساب کرده بود. اما وقتی ملازمان شاه ترسان و لرزان او را شیرفهم کردند که این مرد با این لباس و این خدم و حشم شاه مملکت است، جیران از درخت پایین پرید و با رفتاری مؤدب و شرمسار، عذرخواهی کرده بود. شاه جوان که از همان ابتدا شیفته سکنات و وجنات او شده بود، او را به ارگ سلطنتی دعوت کرد و از او خواست تا با شاه ازدواج کند.»
همچنین روایت دیگری توسط عباس امانت درباره این دیدار ذکر شده که به این شرح است:
جیران ابتدا به جهت فراگرفتن رقص و آواز به حرمسرای شاهی آورده شد و نخستینبار ناصرالدینشاه او را اندکی پس از قتل امیرکبیر در جمع ملازمان مهدعلیا دید و همانجا به او دل بست. در روایت دیگری هم مونس الدوله که ندیمه و کنیز انیس الدوله (همسر و سوگلی ناصرالدینشاه بعد از جیران) اولین دیدار ناصرالدینشاه و جیران را اینگونه شرح میدهد: شاه که در حین تفرج، زیر درخت توتی به جمعی از دختران که جیران نیز میان آنها بود برخورده بود، فریفته چشمان درشت و سیاه او شد و ملازمان خود را فرستاد تا از نام و نشانش سؤال کنند و پدرش را بیابند. ناصرالدینشاه آنقدر آنجا منتظر ایستاد تا خواجهها و پیشخدمتها آمدند و خبر آوردند که اسم او خدیجه است و اسم پدرش هم «میرزا محمدعلی». دیگر کار تمام بود و به حکم قبله عالم، جیران را از درخت پائین آوردند و پیش خانمهای اندرون بردند. رختش را عوض کردند، حمامش بردند و ملاباشی او را نودونه سال برای ناصرالدینشاه صیغه کرد. اما حسین لعل در کتاب «قبله عالم» این دیدار را کاملاً متفاوت از دیگران نقل میکند، او نوشته است که ناصرالدینشاه در دوران پیریاش با جیران دیدار کرده و سوار بر کالسکهای بهطرف صاحبقرانیه در حرکت بوده که ناگهان صدای آواز دلنشینی میشنود؛ از کالسکه پیاده شده و به دنبال صدا میگردد تا اینکه به دیوار باغی میرسد و نهایتاً صاحب صدا (جیران) را مییابد و همانجا یک دل نه، صد دل عاشق جیران میشود؛ جیران هم مدهوش زرقوبرق و لباس پرطمطراق شاه شده بهسرعت همسری او را میپذیرد.
هر کدام از این روایتها که آغاز آشنایی جیران و ناصرالدینشاه باشد آغازی برای یک زندگی پر و پیچ خم برای یک زن و تأثیرگذاری او بر دربار قاجار و تاریخ است.
عکسی از حرمسرای ناصرالدین شاه
جیران پس از ورود به دربار قاجار
همانطور که گفتم، خدیجه تجریشی احتمالاً در سال ۱۲۳۰ وارد دربار ناصرالدینشاه شد و با توجه به اینکه شاه پیش از او ۴ زن عقدی داشت، امکان عقد دائم وجود نداشت و او بهعنوان یکی از زنان صیغهای وارد حرمسرا شد، از همان بدو ورود و به خاطر توجه بسیار ناصرالدینشاه به او مورد غضب و بیمهری برخی از زنان ناصرالدین میرزا واقع شد و از سوی دیگر مهدعلیا – مادر ناصرالدینشاه – نیز او را دوست نداشت و معتقد بود او پسرش را جادو و جمبل کرده است! اما علاقه و عشق شاه به جیران سبب شد او به عقد نکاح دائمی شاه دربیاید! همانطور که گفتیم پیش از جیران، شاه ۴ زن عقدی داشت که همگی از تبار قاجار بودند و به همین دلیل فرزندانشان امکان ولیعهدی داشتند، اما ناصرالدینشاه تصمیم گرفت از عقد دائم خود با ستاره خانم – زن چهارم عقدیاش – صرفنظر کند و عقد دائم او را تبدیل به متعه کرد که بتواند جیران را به جای او به عقد نکاح دائمی دربیارود. باید در نظر داشت زنِ عقدی شاه بودن آن هم در حرمسرایی که به قولی ۱۱۲ زن برای شاه در آن بود، امر بسیار مهمی محسوب میشد و همین حرکت شاه باعث شد جیران جایگاه بالاتری در حرمسرا پیدا کند. از نظر درباریان و بهخصوص زنانِ حرمسرا که بیشتر آنها رگ و ریشههای پادشاهی و مناسب دولتی داشتند، حضور یک دختر «دهاتی» – به قول آنها- بهعنوان سوگلی شاه پذیرفتنی نبود. از سوی دیگر نحوه رفتار و اقدامات جیران در سالهای بعد از ورود به حرمسرا باعث شد کینههای بیشتری علیه او شکل بگیرد.
از جیران بهعنوان پرنفوذترین زنِ عهد ناصری نیز نام میبرند، او زنی کنجکاو، جسور و پرجنبوجوش و جوش بود و بهواسطه تفاوت طبقاتیاش با زنان قدرتمند حرمسرا معمولاً خود را در موقعیتهای سخت دخالت میداد و سعی میکرد تواناییهایش را بیشازپیش به رخ شاه بکشد تا بتواند نفوذ بیشتری در دربار داشته باشد. او با اینکه چهار فرزند به دنیا آورد اما نتوانست هیچکدام را بهعنوان جانشین شاه و در کسوت ولیعهدی او بگذارد، چون از بخت بدش هر چهار فرزندش خیلی زود فوت کردند و عمر هیچکدام کفاف نداد تا جانشین پدر باشد. بااینکه هیچکدام از فرزندان جیران عمر طولانی برای ولیعهدی نداشتند اما او هیچگاه برای به قدرت رسیدن فرزندانش از پای ننشست و فرزندش امیرنظام را با نقشهای مفصل به ولیعهدی هرچند کوتاهمدت رساند.
ماجرای ولیعهدی امیرنظام چه بود؟
محمدقاسم که فرزند دوم جیران بود در پنجسالگی از سوی پادشاه به لقب امیرنظام و فرماندهی کل قشون ایران منصوب شد! در آن زمان ناصرالدینشاه ولیعهدی به نام سلطان معینالدین داشت که فرزند خجسته خانم تاج الدوله دختر شاهزاده سیفالله میرزا بود. فوت این پسر در مهرماه ۱۲۳۵ عرصه را برای ولیعهدی زودتر امیرنظام آماده کرد. اما با توجه به اینکه جیران نسبی غیر قاجاری داشت و در آن زمان هنوز به عقد دائم شاه در نیامده بود، امکان اعلام ولیعهدی امیرنظام وجود نداشت، به همین دلیل جیران با تحتفشار قراردادن میرزا آقاخان نوری (صدراعظم ناصرالدینشاه) و همدستی با مستوفی الممالک و عزیز خان مکری، فهرستی از جرائم میرزا آقاخان تنظیم کرده و شخصاً آن را به شاه تحویل داد. البته در اینجا جیران از هوش خود استفاده کرده و تنها بخشی از جرائم را به نزد شاه برد تا میرزا آقا خان مجاب شود موافقت شاه را برای ولیعهدی امیرنظام بگیرد. میرزا آقا خان هم برای افشا نشدن هر چه بیشتر فساد و جرائمش نزد شاه تمام توان خود را به کار گرفت و با دولتهای روسیه و بریتانیا سر این موضوع مذاکراتی کرد، همچنین پزشک دربار یاکوب پولاک را راضی کرد تائید کند که مظفرالدین میرزا به دلیل ضعف عقلی و جسمی شایستگی به سلطنت رسیدن پس از ناصرالدینشاه را ندارد (مظفرالدین میرزا به خاصر نسب قاجاری و عقدی بودن مادرش گزینه بعدی ولیعهدی بود). قدم بعدی جیران برای ولیعهدی پسرش تهیه تباری جعلی بود که او را به ایلخانان مغول و شاهان ساسانی نسبت میداد. همه این موارد بهعلاوه عقد دائم جیران توسط شاه زمینه کامل ولیعهدی برای امیرنظام را فراهم ساخت. باید متذکر شوم این رویدادها در حالی اتفاق میافتاد که مهدعلیا بههیچوجه از هیچکدام آنها راضی نبود و تنفر عمیق از جیران در دل او ریشه دواند. سرانجام در شهریور ۱۲۲۶امیرنظام بهصورت رسمی بهعنوان ولیعهد ناصرالدینشاه، سلطان صاحبقران، اعلام شد.
چیزی نگذشت که امیرنظام بیمار شد و برخی از اقوال بر این است که نوری ولیعهد را مسموم کرده بود. عمر ولیعهدی امیرنظام فقط یک هفته دوام داشت و مرگ او صدمه بسیاری به روح و روان جیران و البته شاه زد. شایعات بسیاری در خصوص مرگ امیرنظام و دخالت میرزا آقاخان نوری بر سر زبانها بود که همین شایعات باعث شد مخالفت جیران با نوری بار دیگر آغاز شود و زمانی که او در سال ۱۲۳۷ از صدارتش عزل شد به درخواست جیران تمام بستگانش اعم از بچهها،عموها و بردار و برادرزادههایش نیز از دربار رانده شدند.
مرگ جیران
جیران پس از فوت امیرنظام دچار افسردگی بسیاری شد او که هر چهار فرزندش یعنی سلطان محمد میرزا، محمدقاسم میرزا، رکنالدین میرزا و خورشید کلاه خانم را از دست داده بود دیگر امیدی به آوردن فرزند دیگر نداشت و از سوی دیگر مدام تحتفشار و کینه مهدعلیا بود. او خیلی زود و در سال ۱۲۳۸ و تنها یک سال پس از مرگ امیرنظام جان باخت. در خصوص بیماری جیران گمانهزنیهایی نیز وجود دارد ازجمله اینکه او دچار بیماری سل بود و تا لحظه آخر پادشاه از کنار تخت بیماریاش تکان نخورد. بیاغراق میتوان ادعا کرد مرگ جیران تراژیکترین اتفاق زندگی ناصرالدینشاه بود. او با مرگ جیران بهطورکلی تغییر کرد و هیچگاه نتوانست داغ جیران را فراموش کند. او به هیچکس دیگر اجازه اقامت در عمارت جیران را نداد و برای جیرانش مقبرهای در حرم شاه عبدالعظیم ساخت که خودش نیز بعدها و پس از ترورش به دست میرزا رضای کرمانی در همان مقبره به خاک سپرده شد. پس از جیران شاه به وصیت او با انیس الدوله که دستپرورده جیران بود ازدواج کرد و از انیسالدوله روایتهایی درباره جیران وجود دارد ازجمله اینکه ناصرالدینشاه پرترهای از جیران با سیاهقلم کشیده بود که دائم به آن نگاه میکرده است.
جناب دکترتوفیق موسیوند در سال 1315 در روستای ورکانه استان همدان در خانواده ای
ساده و روستایی چشم به جهان گشود. شغل خانوادگی خاندان موسیوند دامپروری
بود و تمامی اعضای خانه برای کسب درآمد و مایحتاج زندگی به یکدیگر در
کارهای مختلف کمک می کردند. وی در دوران کودکی و نوجوانی به چوپانی در دشت
های پهناور استان همدان مشغول بود و شب های تابستان در حالی که روی پشت بام
دراز می کشید، مدت ها به آسمان و ستارگان خیره می شد و به دلایل آفرینش
جهان و شگفتی های آن فکر می کرد.
در پی علم در جای جای جهان
دکتر موسیوند از همان دوران نوجوانی و جوانی خود مشتاق به خواندن و
یادگیری چیزهای جدید بود و همین ویژگی به او کمک کرد که از محیط روستا خارج
شده و ابتدا در شهر تهران به تحصیل بپردازد. او در دانشگاه تهران تحصیلات
مقدماتی خود را در رشته مهندسی کشاورزی با بالاترین سطح نمرات به پایان
رساند اما روحیه پرسشگری و مشتاق به علم او هیچ گاه خاموش نشد و برای ادامه
تحصیل و پژوهش به کانادا مهاجرت کرد.
او به دلیل هوش سرشار و توانایی های زیاد در عرصه علم توانست بورسیه
دانشگاه کانادا را به دست بیاورد و تحصیل خود را در دانشگاه آلبرتای کانادا
ادامه دهد. او با تلاش و کوشش فراوان خود سال های ابتدایی اش را در کانادا
به یادگیری زبان و تحصیل در طول روز می گذراند. از طرفی به دلیل مهاجرت و
هزینه های بسیار زیاد زندگی مجبور به کسب درآمد بود.
استاد در سال های اول تحصیل خود مشغول به کارهای طاقت فرسا در شب به
عنوان یک ظرف شوی بود تا توانست مخارج خود و خانواده اش را تامین کند و از
دانشگاه در رشته های مدیریت و مهندسی مکانیک فارغ التحصیل شود. استاد
موسیوند بعد از تلاش های شبانه روزی خود در راه علم و دانش؛ مدرک دکترای
پزشکی و فوق تخصص جراحی قلبش را در کانادا اخذ کرد. پس از پایان فارغ
التحصیلی اش و آشنایی اساتید و دانشمندان دانشگاه با او، در دهه 1970 سمت
های متعددی را به عنوان یک مهندس حرفه ای در دانشگاه بر عهده داشت تا
زیربنای یک آلبرتای جدید را پی ریزی و آماده سازی کند.
پروفسور توفیق موسیوند چند سال بعد با همسر و دو پسرش به کلیولند در
اوهایو نقل مکان کرده و روح سرکش و پرسشگرش، وی را برای یافتن راهکارهای
جدید علمی پزشکی به دانشگاه بازگرداند. این بار سوالات مربوط به رمز و راز
هستی و هدف انسان و وظیفه انسان به سراغ استاد آمد و او را به بازگشت به
دانشگاه و تحصیل مشتاق و مجبور کرد.
او تحصیلات را در حوزه علوم پزشکی در دانشگاه آکرون و کالج پزشکی شمال
شرقی دانشگاه اوهایو شروع کرد و در اینجا بود که ارتباط بسیار قوی و مفیدی
بین علوم مهندسی و پزشکی ایجاد شد که سرانجام این ارتباط جرقه های کشفیات
جدید و مفید استاد و دیگر دانشمندان بود.
اختراع قلب مصنوعی یکی از اختراعات مهم پروفسور توفیق موسیوند است
اختراعات استاد
پروفسور استاد توفیق موسیوند که به Tofy Mousivand مشهور است، اختراعات
بسیاری را به ثبت رسانده است که مهم ترین آنها قلب مصنوعی بود. این اختراع
شامل تکنولوژی بای پس می باشد؛ یعنی توانایی کنترل از راه دور را دارد که
پس از قرار گرفتن در بدن بیمار می تواند از طریق ماهواره، اینترنت و تلفن
از وضعیت آن اطلاع یافت و همچنین از وضعیت سلامت بیمار آگاه شد؛ همچنین
امکان ارسال برق به آن بدون ایجاد سوراخ در بدن را نیز دارد که این فرآیند
از طریق سیستم الکترومغناطیسی فراهم می شود.
همچنین از دیگر اختراعات مهم استاد نیز می توان به تعیین DNA انسان با
اثر انگشت و بدون نیاز به قطره ای خون اشاره کرد. این دستاورد بسیار مهم
برای تشخیص هویت مردگان در سوانح و اتفاقات بسیار زیاد استفاده می شود.
همچنین برای نوزادان و بیماران قلبی نیز کاربردهای بسیار زیادی دارد.
پروفسور موسیوند 144اختراع پزشکی دیگر را نیز در کارنامه درخشان خود دارد؛
از جمله ساخت زیرپیراهنی که می تواند فشار خون و کارکرد قلب را در کسانی که
قلب شان خوب کار نمی کند، کنترل کند، از مهم ترین اختراعات و عناوین علمی
او به شمار می آید.
سفر به ایران
موسیوند پس از 37 سال دوری از وطنش در سال 1381 در سفری به ایران
بازگشت. وی که برای شرکت در همایش بین المللی بوعلی سینا دعوت شده بود به
زادگاهش بازگشت و با خانواده و اهالی شهرش دیدار کرد و از آنجایی که استاد
موسیوند بسیار انسان خیری بود و به فکر انسان ها بود، در این سفر آمادگی
خود را برای تاسیس دانشگاه و بیمارستانی بزرگ در کیش با هزینه شخصی خود
اعلام کرد.
موسیوند در مدت کوتاه اقامت در ورکانه با صرف هزینه شخصی خود چهره
زادگاه خود را کاملا تغییر داد و آبادانی در شهر و روستای خود ایجاد کرد.
کوچه های مسطح، چراغ های رنگارنگ در پشت بام ها و کوچه ها و احیای ساختمان
ها و خانه های متروک و ویران، هدیه او به خانواده و مردم روستای قدیمی خود
بود.
علاقه این دانشمند برجسته ایرانی به زادگاه و وطنش تنها به این کار
خلاصه نشد و در همایش بین المللی بوعلی سینا پشت تریبون رفته و این چنین
گفت: «آمده ام تا سری به زادگاهم، ورکانه بزنم و گله گوسفندها را ببینم و
به آسمان صاف و پر ستاره خیره بشوم و بار دیگر به سال های دور کودکی ام
بازگردم و آن نقطه عزیمتی را بیابم که هرگز فراموشش نکرده و نمی کنم. راستش
من با یاد کودکی آرامش پیدا می کنم. آنجا هم همیشه دنبال خاطراتی بوده ام
که در دنیای مدرن و پیچیده به من آرامش بدهد که آنها را در چوپانی و درهمان
شب های مهتابی می یافتم. چوپانی انسان را به اصل خود و خدا و طبیعت نزدیک
می کند.»
موسیوند پس از 37 سال دوری از وطنش در سال 1381 در سفری به ایران بازگشت
او درباره کودکی خود گفته است: «خانواده شلوغی بودیم، ساده زندگی کردن
را دوست دارم، گله چرانی و دعوا و آشتی و عید نوروز و ... من خیلی خوشبخت
بودم که پدرم گذاشت درس بخوانم، فرصتی که نصیب خواهرانم نشد!...»
وی، هم اکنون رییس بخش قلب و عروق انستیتوی تحقیقات قلب دانشگاه اوتاوا
(پایتخت کانادا) و عضو افتخاری فرهنگستان علوم پزشکی ایران نیز است.
افتخارات
استاد در سال های پی در پی جایزه ها و لوح های تقدیر زیادی را از سازمان
ها، مسابقات، دانشگاه ها، فستیوال ها، پژوهشگاه ها و ... از کشورهای مختلف
جهان بابت دستاوردهای علمی اش دریافت کرده است اما در اینجا به مهم ترین و
با ارزش ترین آنها اشاره می کنیم.
استاد در سال 1997 برای جایزه شورای دستاوردهای سالانه علوم زیستی
اوتاوا توسط دانشمندان کاندیدا شد و موفق به کسب آن جایزه ارزشمند در سال
های ابتدایی فعالیت علمی خود در خارج از کشور شد.
پس از موفقیت های پی در پی استاد در زمینه های علمی و دریافت جایزه از
رییس جمهور کانادا؛ به صورت افتخاری، به انجمن سلطنتی کانادا پیوست.
استاد توفیق موسیوند در موسسه تحقیقات بهداشتی کانادا در سال 2010 جایزه
«ترجمه علم» و همچنین جایزه «تحقیق حوزه سلامت» را دریافت کرد.
استاد در حوزه تحقیق درباره «رسیدگی به محدودیت های قانون» نیز در سال 2011 به عنوان محقق برتر معرفی شد.
همچنین استاد موسیوند موفق به دریافت مدال الماس جوبیلی از ملکه الیزابت دوم در سال 2013 شد.
همچنین استاد در جشنواره افتخارات 25 ساله دانشکده جایزه ارتقای حرفه ای پزشکی را در سال 2015 دریافت کرد.
زیباترین هدیه
از تمامی این افتخارات و اختراعات که بگذریم، داستان زیباترین هدیه ای
که پروفسور موسیوند دریافت کرده نیز بسیار خواندنی است. او این داستان را
چنین نقل می کند: «طبق قوانین مرسوم کانادا هدیه دادن به پزشکان و هدیه
گرفتن از آنها ممنوع است. یک روز دیدم شخصی از شبکه ای کانادایی به دفتر
کارم در بیمارستان اوتاوا آمد و بسته ای را جلوی من گذاشت که از گرفتنش
امتناع کردم.
استاد موسیوند موفق به دریافت مدال الماس جوبیلی از ملکه الیزابت دوم در سال 2013 شد
آن شخص خیلی اصرار داشت و همین باعث شد که بسته را باز کنم. هفت حلقه
فیلم از همدان و زادگاهم روستای ورکانه بود که خودشان تهیه کرده بودند.
گریه ام گرفت و به این فکر کردم که چطور برای یک شبکه کانادایی این قدر
زادگاه من و آن خانه محقر سنگی اهمیت داشته که هزاران کیلومتر را طی کنند و
از آن فیلم بسازند. آنها این کار را کرده بودند که بدانند واقعا من یک
چوپان در دره های کوه الوند بوده ام و این به جرأت مهم ترین هدیه زندگی من
بود.»
کلام آخر ...
پروفسور موسیوند، قبل از این که یک دانشمند و نخبه علمی باشد، به دنبال
رشد و تکمیل ویژگی های کمال انسانی خود بود و در مقاله ای رسالت خود را به
صورتی زیبا چنین شرح می دهد: «برای من آنچه مهم است خدمت به بشر است؛ نه
تنها به مردم کشورم بلکه به مردم تمام دنیا. در واقع جز این نیز نباید
باشد. رسالت من به عنوان یک پزشک، کمک به بیماران تعلیم و تربیت پزشکان
دیگر و این بار ابداعات و اکتشافاتی است که بتواند به نوعی به بشر کمک
کند.»
خیام شهرت جهانی بسیار زیادی دارد. نخستین نسخه خطی عربی کتاب جبر و مقاله
خیام به سال 1764 در هلند کشف شد. شهرت عمر خیام در میان مردم اروپا و
آمریکا، بیش تر مرهون ترجمه رباعیات معدود اوست که سرشار از زیبایی و تفکر
بنیادی حکیمانه و شاعرانه است.
اغلب خیام نیشابوری را به عنوان یکی از
شعرای برجسته می شناسیم که رباعی هایش نه تنها زبانزد ایرانی ها که
جهانیان است. اما حقیقت این است که شعر تنها زمینه ای نبود که خیام در آن
چیره دستی می کرد. این شاعر بزرگ که در قرن پنجم هجری در شهر نیشابور دیده
به جهان گشود و در زمان حکومت سلجوقیان می زیست، علاوه بر شعر، دستی بر
ریاضیات و نجوم داشت و در این زمینه ها به اکتشافات مهم و قابل توجهی نیز
رسید. از تاریخ تولد و وفات غیاث الدین ابوالفتح
عُمَر بن ابراهیم خَیّام نیشابوری، تاریخ دقیقی در دست نیست اما در چند
مقاله ای که در اواسط قرن ششم نوشته شده است، به صراحت از این دانشمند
عالیقدر سخن به میان آمده است. همچنین در آثاری مانند چهارمقاله از نظامی
عروضی و زندگی نامه خیام نوشته ی ابوالحسن علی بیهقی، می توان نام و رد پای
خیام را مشاهده کرد که براساس همین شواهد، هم دوره این دو نویسنده بوده
است.
فرازی از زندگینامه خیام نیشابوری
حکیم عمرخیام، ستاره شناس، ریاضیدان و
شاعر قرن پنجم هجری با این که از نظر بیشتر مردم یک شاعر بی نظیر محسوب می
شود اما خدمات زیادی را در حوزه های مختلف به ویژه ریاضیات و ستاره شناسی
انجام داده است. با این وجود آنچه در طی صد سال اخیر مورد توجه علاقمندان
واقع شده، درحقیقت بیشتر اشعار این شاعر بزرگ بوده است که به رباعیات خیام
نیشابوری معروف است.
خیام در ۲۸ام اردیبهشت ماه سال ۴۲۷
هجری شمسی در نیشابور به دنیا آمد. پدرش ابراهیم، پیشه خیمه سازی داشت و به
همین دلیل لقب خیام را یدک می کشید. سال ها بعد عمر خیام، تحصیل خود را در
رشته فلسفه و ریاضیات آغاز کرد و به سرعت توانست در این زمینه به شهرت
برسد. همین موضوع باعث شد تا جلال الدین ملک شاه از او دعوت کند تا روی
طراحی یک تقویم جدید کار خود را آغاز کند. خیام بخش زیادی از عمر خود را
صرف آموزش فلسفه و ریاضیات کرد. جالب این جا است که حتی نظریه هایی از
مهارت او در پزشکی هم وجود دارد! این دانشمند عالیقدر در همان شهری که در
آن به دنیا آمده بود، یعنی نیشابور درگذشت.
دستاوردهای خیام نیشابوری در ستاره شناسی و ریاضی
حاصل تلاش های بی وقفه عمر خیام، تدوین
جداول نجومی دقیقی بود که با حمایت های ملک شاه با عنوان الزیج الملکشاهی
به دست آمد. البته این جداول تاکنون تغییرات بسیاری را متحمل شده اند و
تنها جدول ۱۰۰ ستاره ثابت در میان آن ها بدون تغییر باقی مانده است. از سوی
دیگر به نظر می رسد که تقویمی که خیام آن را تدوین کرد به منظور حفظ ماه
های اصلی تقویم قدیمی ساسانیان ایجاد شده باشد. در تقویم ساسانیان نیز هر
یک سال شامل ۱۲ ماه بود و هر ماه سی روز داشت. گفته می شود که در این تقویم
هر ۱۲۰ سال یک بار یک سال، یک ماه اضافه داشت.
نظریات مهم ریاضی و هندسه، دستاورد دیگر خیام نیشابوری
در تقویم جلالی اما هر ۴ سال یک روز به
روزهای سال اضافه میشود اما هر دوی این تقویم ها، بر اساس ۳۶۵ روز در سال
محاسبه شده اند. خیام نیشابوری و همکارانش برای افزایش دقت تقویم جلالی
محاسبات زیادی انجام دادند که از چند و چون آن ها اطلاعات دقیقی در دست
نیست. اما به جز تقویم شمسی، فعالیت های خیام در زمینه مباحث ریاضی هم شهره
آفاق است و تفاسیر او از عناصر اقلیدسی و رساله اش درمورد جبر اهمیت زیادی
داشته و دارد.
آنچه در تفاسیر او آمده است، نشان می
دهد که خیام قصد داشته تا معادلات درجه سه را حل کند و محاسباتش بر روی اصل
پنجم اقلیدس نام او را برای همیشه در تاریخ به عنوان یک ریاضیدان برجسته
به ثبت رسانده است. خیام نیشابوری تا آن جا پیش می رود که با اثبات اعداد
حقیقی، زاویه دید جهانیان را نسبت به ریاضیات به چالش می کشد. او همچنین
نظریات مهم و قابل توجهی نیز در هندسه به ثبت رسانده است. اصلی ترین بخش
محاسبات او درمورد معادلات مربوط به مکعب است که پس از ارشمیدس، آن ها را
با یک شیوه متفاوت حل کرد.
آثار خیام
شاید بیش ترین قلمی که خیام بر روی کاغذ به حرکت درآورده به خاطر ثبت و حل
مسائل ریاضی و در برخی اوقات فلسفه بوده است . آن چه امروز از آثار خیام
در دست ماست می توان بر چندین رساله در باب ریاضیات، موسیقی و نیز چندین
رساله در باب حکمت اشاره نمود. این رسالات در مجموع 14 رساله به شرح زیر می
باشد:
- القول علی اجناس الذی بالاربعد این مجموع 5 صفحه می باشد که در کتابخانه ای در ترکیه نگهداری می شود و درباره موسیقی است.
- رساله فی شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدوس. این رساله در سال 470 ه.ق نوشته و موضوع آن درباره هندسه می باشد.
- رساله قسمه ربع الدایره: یازده صفحه می باشد و موضوع آن درباره تقسیم
ربع دایره و تحلیل آن به معادله درجه سوم و حل آن به وسیله قطوع مخروطی
است.
- رساله فی البداهین علی مسائل الجبر و المقابله، درباره علم جبر است و پس از رساله فی قسمه ربع الدایره تدوین شده است.
- رساله فی الاحتیال لمعرقه مقداری الذهب و الفضه فی جسم مرکب منهما، این
رساله درباره یافتن قیمت چیزهای مرصع بدون کندن جواهر از آن است. نام دیگر
این رساله میزان الحکم است.
- ترجمه خطبه الغراء ابن سینا، این خطبه را خیام در اصفهان به سال 472 ترجمه نموده و موضوع آن در باب حکمت و فلسفه است.
- رساله فی الکون و التکلیف. در سال 473 ه . ق قاضی عبدالرحیم نسوی که خود
شاگرد ابن سینا بود، نامه ای به خیام می نویسند و در آن از حکمت خداوندی
به خلق و خصوصا انسان و تکلیف مردم به انجام عبادات سئوال می نماید و از
مشهورترین دست نوشته های به جا مانده از خیام می باشد.
- ضروره التضاد فی العالم و الجبر و البقاء؛ این رساله پاسخ به سه سئوال است که در باب حکمت و فلسفه از خیام شده
- رساله الفیاء العقلی فی موضوع العلم اکلی؛ موضوع این رساله نیز در باب حکمت و فلسفه و موجودیت اشیاء می باشد.
- رساله در علم کلیات وجود؛ این رساله به "سلسله الترتیب" مشهور است و به پسر خواجه نظام الملک اهدا شده است.
- رساله فی الوجود؛ این رساله در باب فلسفه و حکمت است و به نام "رساله فی تحقیقات الصفات" معروف است.
- رساله جوابا "ثالث مسائل"
- رساله در کشف حقیقت نوروز؛ در برخی از متون از این رساله به نام
"نوروزنامه" یاد شده است. هر چند که برخی این اثر را متعلق به شاگرد خیام
دانسته اند
در این جا می توان به میزان رتبه علمی و تسلط و احاطه وی به علوم ریاضی و
نیز حکمت و فلسفه پی برد و دریافت که ایران و ایرانی در دوره ای از زمان بر
تارک آسمان علم و دانش چه خوش درخشیده اند و خیام را می توان یکی از
درخشانترین این ستاره ها دانست.
خیام در عهد خود شهرتی در شاعری نداشته و او را به نام حکیم و فیلسوف
شناخته اند اما بعدها رباعیات لطیف و فیلسوفانه وی شهرتی حاصل کرد و نام او
را در شمار شاعران قرار دادند. وفات خیام را در سنین 509 و 517 ه. ق نوشته
اند. در نیشابور نقاب در خاک کشید.
فهرست کوتاهی از اکتشافات ریاضی خیام
- تحقیق منظم علمی در طبقه بندی و حل معادلات درجه اول و دوم و بعضی از
معادلات درجه سوم و چهارم به نحوی که در آن دوران بی سابقه بوده است.
- پژوهش در اصل توازی اقلیدس و تکمیل پاره ای از کاستیهای آن
- پژوهش در تعیین ضرایب دوجمله ای و کاربرد آن در تعیین ریشه تقریبی اعداد
- پژوهش در برابر نسبتهای کسری
- شناسایی نسبت ترکیب آلیاژی از دو فلز (طلا و نقره)
نمونه اشعار خیام
یک عمر به کودکی به استاد شدیم
یک عمر زاستادی خود شاد شدیم
افسوس ندانیم که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم خیام
در کارگه کوزه گری بودم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
هر یک به زبان حال با من گفتند
کو کوزه گر و کوزه خرو کوزه فروش
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو دانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من خیام
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پا بستی
گفتا شیخا هر آن چه گویی هستم
آیا تو چنان که می نمایی هستی خیام
آن به که در این زمانه کم گیری دوست
با اهل زمانه صحبت از دور نکوست
آنکس که به جمگی ترا تکیه بر اوست
چون چشم خرد باز کنی دشمنت اوست خیام
در هر دشتی که لاله زاری بوده است
آن لاله ز خون شهریاری بوده است
چو برگ بنفشه کز زمین می روید
خالیست که بر رخ نگاری بوده است خیام
چون آب به جویباروچون باد به دشت
روزی دگر از نوبت عمرم بگذشت
هرگز غم دوروز مرا یاد نگشت
روزی که نیامدست و روزی که گذشت
ای دل ز زمانه رسم احسان مطلب
وز گردش دوران سرو سامان مطلب
درمان طلبی درد تو افزون گردد
با درد بسازو هیچ درمان مطلب خیام
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
کدام کوزه شکست آن روز؟ - خیام
بگو ستارهی دردانه، در انزوای رصدخانه کدام کوزه شکست آن روز، که با گذشتن نهصد سال هنوز حلقهی دستانش به دور گردن خیام است؟ -حسین صفا
بسم الله الرحمن الرحیم
حدود
نهصد سال پیش، خیام نیشابوری فیلسوف، منجم، ریاضیدان و شاعر بزرگ ایرانی
چشم از جهان فروبست. خیام همراه آثار ارزندهاش در حوزه ریاضیات، فلسفه و
نجوم، میراث ادبی جاودانی نیز از خود به جا گذاشت که تا به امروز
علاقهمندان به شعر و حکمت در سراسر دنیا از این خوان گسترده بهرهمند
شدهاند و خواهند شد! مجموعه رباعیات خیام، در طول تاریخ دستخوش تغییراتی
شده، اما با تمام الحاقات و کاستیهایی که در طول تاریخ بر سر این مجموعه
ارزنده آمده، خوشبختانه امروز بیشتر رباعیات او که از مفهوم و خط فکری
منسجمشان به همراه پژوهش تاریخی و ادبی قابل تشخیصاند، در دست ماست.
مهمترین
عنصر وحدتبخش رباعیات خیام مرگاندیشی است. شاید حاصل تمام زندگی علمی و
فلسفی خیام هم همین اندیشه مداوم به مرگ باشد. چنان که خود او میگوید:
ای دیده اگر کور نهیی گور ببین وین عالم پر فتنه و پر شور ببین شاهان و سران وسروران زیر گِلاند روهای چو مه در دهن مور ببین
برخی
از واژگان آنقدر در این رباعیات تکرار میشوند که میتوان آنها را به
عنوان نمادی با مفاهیم فراتر از معنای ظاهری بررسی کرد. یکی از این نمادها
«کوزه» است. اگر در میان رباعیات خیام به دنبال کوزه بگردیم، خواهیم دید که
این واژه در رباعیات خیام نقشی نمادین و کلیدی را در پازل مرگاندیشی او
ایفا میکند. خیام با استفاده از شباهت کوزه و انسان، به بیان مفاهیمی در
رباعیاتش میپردازد. در این مقاله میخواهیم به بررسی ویژگیهای این نماد و
دلایل استفاده مکرر خیام از آن بپردازیم.
-فَإِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ تُرَابٍ
خیامبه
خلقت تن انسان از خاک و بازگشت دوباره او به آن شاره میکند. این اولین
وجه اشتراک تن انسان و کوزه است. هر دو از خاکند و خاک به خاک بازمیگردد.
گل هر دو را کوزهگری سرشته و روزی زیبایی و کارآییشان را از دست خواهند
داد.
دی کوزهگری بدیدم اندر بازار بر پاره گلی لگد همی زد بسیار و آن گل بزبان حال با او میگفت من همچو تو بودهام مرا نیکودار
عین
حال این نکته در شعر خیام هست که تمام خاکهای جهان روزی پادشاه و وزیر و
زیبارویی بودهاند که مقام و منزلتی داشتهاند و اکنون که جان در تن
ندارند، خاکی شدهاند که زیر پای ما لگدمال میشوند و از شأن و منزلت و
ثروت و روی زیبای آنها هیچ اثری باقی نمانده است.
خاکی که به زیر پای هر نادانی است کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانی است هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانی است انگشت وزیر یا سر سلطانی است
-از کوزه همان برون تراود که در اوست
کوزه
خالی است. انسان نیز همچون کوزهای خالی میماند که ارزش و مقام او به
چیزیست که درون اوست. انسان خاکی همچون ظرفیست که بدون مظروف خود چیزی جز
مشتی خاک پست نیست. در جهانبینی خیام گرامیترین چیزی که میتواند در
کوزه باشد می ناب است و به تبع آن انسانی درون او سرشار از مستی و بیخودی
باشد به سعادت واقعی دست یافته است. درباره این که مقصود خیام کدام شراب و
کدام مستی است صحبتهای بسیار شدهاست. آیا خیام این همه تلاش کرده تا به
ما بگوید شراب انگور بخوریم و مست بشویم یا مقصود او چیز دیگریست؟
هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد
نباید
فراموش کرد که در ادبیات واژهها و مفاهیم میتوانند به صورت استعاری به
مفهومی کاملا متفاوت از ظاهرشان به کار بروند. نادیده گرفتن صنایع ادبی و
ظاهرگرایی در بررسی آثار ادبی اشتباهیست که باعث تنزل آنها به یک مقاله و
محدودیت ما برای درک مفاهیم میشود.
من می نه ز بهر تنگدستی نخورم یا از غم رسوایی و مستی نخورم من می ز برای خوشدلی میخوردم اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم
اگر
بخواهیم فارغ از نظر شخصی و تنها به استناد رباعیات به این مهم بپردازیم
میتوان گفت هر دو دیدگاه در مورد شراب و مستی در شعر خیام درست است. خیام
درست مانند شاگرد معنویاش، حافظ شیرازی از هر دوی این مفاهیم استفاده کرده
و در برخی از رباعیات، به معنای عام کلمه نظر داشته و در برخی دیگر به
عنوان استعاره، از شراب و مستی و... بهره بردهاست. این موضوع بحث ما نیست و
صاحبنظران سخنهای بسیار در این باره گفتهاند. البته در هر دو صورت
مقصود یک چیز است: این دنیای ناپایدار و فانی ارزش حرص زدن ندارد و انسانی
سعادتمند است که از خودپرستی بیرون جهد و خودش را به نوای بربط و شادی و
عشق و مستی(؟) بسپارد.
عمرت تا کی به خودپرستی گذرد؟ یا در پی نیستی و هستی گذرد؟ می نوش که عمری که اجل در پی اوست آن به که به خواب یا به مستی گذرد
این
دومین وجه اشتراک کوزه با انسان است. ارزش هر دو به آن چیزیست که درون
آنهاست و در نهایت همان چیزی که در باطن دارند، به ظهور میرسد؛ و چون هر
دو فانی و توخالیاند، بهتر آنکه خود را از این خود فانی خالی کنند.
زان کوزهٔ می که نیست در وی ضرری پر کن قدحی بخور بمن ده دگری زان پیشتر ای صنم که در رهگذری خاک من و تو کوزهکند کوزهگری
-خام بُدم، پخته شدم، سوختم
یکی
دیگر از دلایلی که میتواند چرایی استفاده مکرر خیام از نماد کوزه را روشن
کند، پختگی آن است. گِل خامی که در دست کوزهگر ورزیده شده، باید به آتشی
سوزان برود و خوب پخته شود تا بتوان آن را کوزه نامید. انسان نیز به همین
منوال به دنیا میآید و در رنجها و آتش این دنیا پخته میشود. کوزهای که
در شعر خیام است، نماد پختگی است. خاکی از سر و پای نازنینان و پادشاهان
جهان که پخته شده و درون او از بیخودی پر شده است. کوزهای که شاید هیچ
شاعری را به اندازه خیام به تفکر وا نداشته است.
هان کوزهگرا بپای اگر هشیاری تا چند کنی بر گل مردم خواری انگشت فریدون و کف کیخسرو بر چرخ نهاده ای چه میپنداری
-این کوزه پیامی دارد
همانطور
که گفتیم، تمام این نمادها تکمیلکننده بخشی از پازل مرگاندیشی خیام است.
در نهایت کوزه با خیام رازی میگوید که به همین اندیشه برمیگردد:
از کوزهگری کوزه خریدم باری آن کوزه سخن گفت ز هر اسراری شاهی بودم که جام زرینم بود اکنون شدهام کوزه هر خماری
این
کوزه پس از پختگی کامل به خاموشی میرسد. این کوزه دیگر از خود توخالیاش
سخن نمیگوید. او از عدم میگوید. از آنچه بر سرش آمده و او را به این
خاموشی(که کمال اوست) رسانده! بیآنکه زبان داشته باشد مهمترین رازش را به
خیام میگوید. راز مرگ! این همان کوزهایست که با گذشتن نهصد سال هنوز
حلقهی دستانش به دور گردن خیام است. این راز در یکی از زیباترین رباعیات
او افشا میشود:
در کارگه کوزهگری بودم دوش دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش ناگاه یکی کوزه برآورد خروش کو کوزهگر و کوزهخر و کوزه فروش؟
مرگاندیشی
مهمترین درسیست که میتوان از این حکیم بزرگ آموخت. درسی که هر روز نیاز
به مرور دارد. زندگی توام با مرگاندیشی، عصارهی آموزههای رباعیات خیام
است.